خواهرشوهر متاهل و پزشكي دارم با اين وجنات :
١. مثلن رفته بود شهرستان دانشگاهش من خبرشو ميگرفتم الان دوماهه تهرانم خبر نگرفته ، يا تولدمو يه تبريك خشك و خالي نگفته
٢. با اقاييي ازدواج كرده كه سنش بالاست و مرتب فخر ميفروشه راجب همسرش
٣. هر كار ميكنه وابسته به همسرم هست ، مثلن براي پيگيري بسته پستي ، رفتن و برگشتن از سركار ، يا حتي وقتي با همسرش ميخاد بره بيرون ماشين دوم همسرم كه مال منه رو بي اجازه يا پيام بگيره
بقيه پست بعد
من دكتراي برقم و تهرانم دو ماهه، ديشب همسرم رفته بود مجددا دنبال خواهرشوهرم ، قبلش خيلي دلگير بودم و يه مشكلي برام تهران پيش اومده بود . شوهرم به روي خودش نياورد اصن و ناراحت نبود برام
بعد ديدم ساعت ٩ شب بهم زنگ زده گفتم تعجب كردم زنگ زدي گفت دلتنگت شدم و خونه شلوغ بود اومدم بيرون باهات حرف بزنم منم كلي ذوق كردم نيم ساعت بعد بهم گفت اومدم دنبال خواهرم خيلي حالم گرفته شد ولي گفنم باشه رسيدي خونه بگو
ديدم ساعت دوازده شب شد اما بهم پيام نداد ، بهش گفتم رسبدي ديدم سين زد جواب نداد ، خيلي دلخور شدم صبح بهش اعتراض كردم چرا منو دست ميندازي من منتظرت بودم ، بعد بهم گفته تو بدجنسي و ….
منم خيلي ناراحت شدم و گفنم ميخام طلاق بگيرم و مخالفتب نكرد گفت مهرتو بده و برو ، منم گفتم باشه
بخاطر خواهر شوهرت میخوای جدا بشی؟
ای بابا چند سالشه
ادامه دعوام همينو گفتم
گفتم اونجا پانسيون داره خواهرت ميتونه بمونه
يا ماشين بگيره خودش درامدش خوبه
دائم به من ميگي خرجام زياده نميتونم از پسش برنميام من هي خرجامو كمتر ميكنم كردم ماهي پونصد تومن اونوقت اين بنزينا پول نيست ميدي ؟
بهش برخورد سر همبن و بهم ميگه بدجنس و بد داتي مگه فضولي به تو چه پول خودمه گفتم من زنتم گفت ديه نيستي
