شام خونه پدر شوهرم بودیم یه ماه بود نرفته بودیم بعد دخترشم بود یهو دخترش چند تا تیکه و حرف زد منم جوابشو داد مادرشوهرم اومد وسط بحث و به مامانم حرف زد منم یه دفعه در قندون رو پرت کردم طرفشم یهو پدرشوهرمبلندشدن زد تو گوشمو گفت دیگه ساکت شو
یهو بیدار شدم دیدم خوابه خدا رو شکر کردم خاکنه هیچ وقت همچین اتفاقی نیفته