سر بحثای بیخودی بینمون سردی پیش میاد، اصلا نمدونم چشه
انگار میگی قتل کرذم، قراره خیر سرم یکم چاق بشم رفته برام عرق اشتهاآور گرفته، بعد غذا گفت برو یکم بخور، گفتم میرم یکم دیگه الان دلم درد میکنه، شروع کرده که نمخاد بخوری اصلا، رفت همه رو ریخت سطل آشغال و اومد گرفت خوابید
منم برقا رو ناموش کردم پسرمو خوابوندم دراز کشیدم دیدم حاضر شد رفت، هیچی نگفتم
بهش پیام دادم سر یک چیز مسخره این چه رفتاریه
نوشته ببند فقط یک چیز مسخره؟!!
باز میگم عزیزم چی شده الان چرا اینجوری حرب میزنی منکه گفتم میخورم، پیام داده دلم بحال بچمون میسوزه وگرنه تو چوب خطت پر شده
جلوی امام رضا دارم قسم میخورم ک هیچ عهدی باهاش ندارم(قبلا خیانت کرده و عهد بست ک دیگه کاری نکنه) بعد باز یه چی دیگه گفتم میگه خفه شو فقط پیام نده ک هرچی از دهنم بیاد بهت میگم
خسته شدم منم ازین رفتارا
تاپیک قبلمو بخونین یکماه کمتر میگذره از داستان قبلیمون، نمدونم چکار باید بکنم