بعد مادرم دوتا پرده خیلی خوشگل و گرون داده بود بهمون به عنوان قرض.منم بهش گفتم منم یه پرده بهت میدم و گذاشتم تو ازین ساک دستیا ک داخلش مشخص نیست و با لباسایی ک بهم قرض داده بود .ما خدافظی کردیم و رفتیم مامانم تازه یادش اومد ساکش رو جا گذاشته .گفتم ایرادی نداره بیخیال شب میاره همسرم .
شب مادر همسرم تماس گرفتن گفتن پردهارو بیارید کرج اگر لازم ندارید گمش نکنید و فلان . من اون لحظه واقعا ناراحت شدم پیشه خودم گفتم مادر من از پرده خونه ش داده پسرت براتون سنگ تموم گذاشته حالا بخاطر یه پرده پنجاه هزار تومنی !!
یعد زنگ زدم به همسرم گفتم اونم زنگ زد با مامانش دعوا کرد و فلان بعد مامانش به من زنگ زد گفت نمیزارم هیچکس منو از پسرم جدا کنه . تو به من بی احترامی کردی وقتی من خونت بودم رفتی منم بخاطر همین رفتم !در صورتی که اصلا میخواست بره چیزی ک جا گذاشته رو بیاره منم گفتم کی میخواد جدا کنه و فلان .اروم شد تموم شد
تا همسرم اومد دنبالم و شروع کرد غر غر زدن ک اره بخاطر تو با اون زن بیچاره و تنها بد صحبت کردم منم گفتم حرفی ک مامان زدو بهت انتقال دادم مگه چیشده و فلان،
بعد فرداش سر یچیزایی دعوامون شد منم گفتم برای چی مامانت جلوی مامانم میگه دیگه میگم شوهرت کیف نگیره لباس مجلسی نگیره مگه تو تا الان بجز یه پالتو و کیف چی گرفتی ؟؟؟؟؟!و اونم زنگ زد به مامانش مامانش جیغ زد چی میگه اون چرا اینجوری میکنه
(ظهرش اومده بودن رفتن خونه برادر همسرم )
گفت من بخاطر اونه گشنه تشنه اومدم خونه داداشت برگشتم خونم !!بخدا انقدرررر عصابم خورد شد سرمو کوبیدم تو دیوار شناسناممو برداشتم گفتم حالا ک مامانتو میندازی تو جونه من نه من نه تو فردا میام مهریمو میبخشم اون پولیم ک دادم و تمام لوازمی ک من برای خونت خریدم برای خودت و زنگ زدم پدرم بیاد ببرتم .و اونا اومدن واسطه شدن برای اشتی کردنمون .اشتی کردیم ولی من مثل ثابق نیستم دیگه . الانم همسرم میگه زنگ بزن از مامانم معذرت خواهی کن نزار کدورت پیش بیاد فلان اما من دلم شکسته بنظرتون چکار کنم؟!