2777
2789
عنوان

خانواده شوهر

152 بازدید | 5 پست

خسته شدم از اینهمه کینه و نفرت نسبت بهشون..قلبم سیاه شده

ببخشید طولانی میشه

من قبل بچه هم نمیگم خوب بودن ولی رفتاراشون برام مهم نبود ولی بچم که دنیا اومد اینقدر اذیتم کردن که صداشون میشنیدم گر میگرفتم دستو پام میلرزید قلبم تند میزد بخاطر اینکه صبح و شب خونمون بودن یا بچه رو میبردن ...بچم کولیک و گوش درد داشت مدام گریه میکرد مادر شوهرم بچم نمیداد ارومش کنم یک ماه بیشتر که گذشت دیگه شوهرم و خواهرش بهش میگفتن بچه رو بده مامانش بهتر اروم میشه ولی باز نمیداد...بچم از گریه سرخ میشد ولی نمیدادش بهم...

حتی تا یک ماهگیش مادرشوهرم رو تختمون میخوابید بچه هم میذاشت کنارش منم باید اون کنار تخت میخوابیدم هیچ وقت اون روزا و شبا یادم نمیره

الان سالی یکبارم دور هم جمع نمیشن ولی بچم کوچیک که بود هر روز دورهمی داشتن تو دور همی هم دیگه اصلن بچمو نمیدادن حتی شیر میخواستم بدم بهش مادرشوهرم میگفت شیر نمیخواد اینقدر شیرش نده

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

برای خانواده شوهر فقط یه نسخه جواب میده فاصله گرفتن و رسمی بودن و رفتار محترمانه

یکسال دیگه خونمون تکمیل میشه...صمیمی نمیشم دیگه بعد سه سال خودشونم فهمیدن خیلی چیزا رو ولی اون یکسال خیلی داغونم کرده چطور فراموش کنم اون روزا رو

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز