خسته شدم از اینهمه کینه و نفرت نسبت بهشون..قلبم سیاه شده
ببخشید طولانی میشه
من قبل بچه هم نمیگم خوب بودن ولی رفتاراشون برام مهم نبود ولی بچم که دنیا اومد اینقدر اذیتم کردن که صداشون میشنیدم گر میگرفتم دستو پام میلرزید قلبم تند میزد بخاطر اینکه صبح و شب خونمون بودن یا بچه رو میبردن ...بچم کولیک و گوش درد داشت مدام گریه میکرد مادر شوهرم بچم نمیداد ارومش کنم یک ماه بیشتر که گذشت دیگه شوهرم و خواهرش بهش میگفتن بچه رو بده مامانش بهتر اروم میشه ولی باز نمیداد...بچم از گریه سرخ میشد ولی نمیدادش بهم...