مردی ،شب موقع رفتن به روستای پدری،به جای اینکه ازجاده اصلی بیاد،یادحرف پدرش افتادکه میگفت:جاده قدیمی هم باصفاتره،هم اروسط جنگل ردمیشه.
اینطورکه تعریف میکنه:من به حرف پدرم باورکردم وپیچیدم توجاده خاکی.
چندکیلومتری که ازجاده دورشدم یهوماشین خراب شدوهرکاری کردم روشن نشد.
وسط جنگل،داره تاریک میشه،نم بارون هم گرفته.