یه مامانِ کوچولو که فسقلیش آسمونی شدهدلم برای انگشتای کشیده و کوچولوش ، موهای مشکی ، مژه های بور و لپای گول منگولیش حسابی تنگ شده .. قدر بدونیم ... من حتی حسرت پیچیدن صدای گریه هاش تو خونه رو میکشم
یه مامان شاد و پرانرژی که جز شادی و ارامش پسرم چیز دیگه ای مهم نیست ، خونه بهم ریخته مرتب میشه ، چای سرد شده رو میشه عوض کرد ، غذای یخ شده رو میشه داغش کرد، ظرفای نشسته بالاخره شسته میشن اما دیگه بچه هامون 1ساله یا 2ساله یا 3 ساله و ... نمیشن پس از لحظه به لحظه بزرگ شدنش لذت میبرم و سخت نمیگیرم پسر کوچولوی من مامان عاشقته