الان که دارم این تاپیک رو مینویسم حالم خیلی بده نمیتونم پیش کسی درد ودل کنم چون کسیو ندارم از بچگی بابام اعتیاد داشت خیلی کتکم میزد تحقیرم میکرد زیر خط فقر بودیم همیشه گشنم بود لباس نداشتم ۵ سال با یکی دوست بودم که دوستم نداشت بخاطر رابطه جنسی باهام بود خودکشی کردم دلش سوخت منو گرفت باهاش ازدواج کردم با بدون طلا و مهریه بدون هیچ چیز دیگه ای دائما بهم خیانت میکرد که پارسال تصمیم گرفتم جدا بشم اما اون از تنهایی برگشت باهام سه ماه که عروسی کردیم
بابام نداشت بهم جاهاز بده دست خالی اومدم سر زندگیم
دیشب شوهرم اومد تو اشپزخونه به غذام ناخنونک زد منم داد زدم نکن یهو قابلمه رو پرت کرد سرم داد زد شبیه زنای ج...ده داد میزنی
یاد حرفای رکیک بابام افتادم ک تا خمار میشد بهم میگفت هرزه خراب ج...ده و کتکم میزد
مادرشوهر و پدرشوهرم بااون همه محبت ک بهش میکنم و کلی بهش خدمت میکنم منو ع.ن خودش حساب نمیکنه چون ب قول خودش پدرم مفنگی پدرم جاهاز نداده پدرم فقیره
تو خونه شوهرم فقط در حد بخور نمیر داریم پولم نمیرسه یه تیکه لباس نو برای خودم بخرم همش کهنه میپوشم مادرشوهرم منو جایی نمیبره همش لباس کهنه هاشو میده بپوشم میگ برای من مهمه عروسم شیک لباس بپوشه
غرورم خیلی میشکنه من نابود شدم دوست دارم خدا منو ببره پیش خودش 🖤💔
فقط یه درد و دل بود برام مهم نیس بقیه چ فکری میکنن درباره ام.....