تازه عقد کرده بودیم رفته بودم خونه مادرشوهرم اینا
خونشون شلوغ بود نمیتونستیم با شوهرم خلوت کنیم
فرصت نمیشد شوهرمم اعصابش خورد بود
خونه خلوت شد فقط مادرشوهرم بود من رفتم دستشویی از پشت در گفت فاطمه من میرم مسجد اگه میخای تا نرم گفتم نه مامان برو بهتر !
دوباره حرفشو تکرار کرد بازم گفتم بهتر برو مسجد راحت باش
واایییی مردم از خجالتتتتتت این چه حرفی بود که زدم
اونم بدون هیچ حرفی رفت بنده خدا