2733
2734
عنوان

خیانت🔞🔞 داستان⛔⛔⛔

4384 بازدید | 136 پست

لطفا گزارش نزنین 

@رهااااام۰۰    بیا گلم 

دوستای فابتونو تگ کنین

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛

سلام هرکسی هر سوالی تو هر زمینه ای داره درسی، پزشکی، کرونا، مذهبی، حقوقی قضایی، موبایل کامپیوتر و... بیاد تو گروه های مشکات رایگان بپرسه  توی تلگرام هست


آیدی شم اینه


@meshkat_group1 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

تاپیک پربازدید امشب

عکس پروفایلم حکیم خیراندیش هستند . ایشون پزشک و استاد دانشگاه طب سنتی هستند و تو روسیه و ارمنستان تحصیل کردند  و پسر نیوزیلندی رو که هیچ دکتری تو اروپا  نتونست درمان بکنه ایشون تو دوازده ساعت درمان کردند. ایشون فقط بیماری های لاعلاج میپذیرن . اگه وقت کردی برو تاپیک مزاج شناسیم ، مزاج شناسی رو از طریق لینک پست اول یاد بگیرید احیانا لینک باز نشد بگید لینک جدید براتون بذارم . این دوره مزاج شناسی، رایگان توسط خود حکیم خیراندیش تدریس شده است. مزاج شناس باشید😉 اللهم عجل لولیک فرج یا امام زمان همه چیز من همه دار و ندارم فدای وجود شما یا صاحب الزمان خیلی دوست دارم از ته دلم شما رو محکم بغل کنم دست هاتون رو ببوسم و بذارم روی چشمام تو همانند شعر موزونی هستی که مولانا بسراید و موذن زاده آن را بخواند😍                                                         
2731

 از  زبان شخصیت اصلی   





من مریمم متولد سال پنجاه ونه توی یه خونواده نسبتا بزرگ و فقیر بدنیا اومدم‌.خانواده مومن و مذهبی داشتم مخصوصا مادرم که خیلی با خدا بود و همیشه حواسش ب رفتارای من و خواهرم بود.از روزی ک یادم میاد پدرم کارگری میکرد و مادم پا ب پاش کار میکرد تا حداقل احتیاجات زندگی برامون فراهم باشه.دوتا خواهر و یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و من بچه آخر خانواده بودم.زندگیمون نه خوب بود و نه بد همه چیز برامون می گذشت.نه فامیل آنچنانی داشتیم نه رفت و آمد زیادی باهاشون میکردیم از درد بی پولی معمولا با کسی رفت و آمد نمی کردیم.من و خواهرام درس میخوندیم اما برادم مجتبی درس رو ول کرده بود و چسبیده بود ب کار.بابام خواهرام رو زود شوهر داد تا خرجمون کمتر بشه و به قولی نون خور کمتر داشته باشه و من موندم تو خونه.من هفده ساله بودم و تو خیال و رویای خودم سیر می کردم.

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛
2740

واقعیته؟

باران می بارید، کودکی گفت خدایا گریه نکن، درست میشه..:) میشه لطفا برای اینکه زودی به حاجتام برسم دعا کنید یا یه صلوات بفرستید:)💞 لطفا اول بفرست بعد بقیه امضانو بخون😙 من عاشق اینم که شبا تو تهران راه برم، عاشق اینم که تا دیروقت از بام تهران شهر رو نگاه کنم، و عاشق اینم که با دوستام تهران رو بگردم، اما بخاطر موجوداتی به نام مرد ها نمی تونم. مادر عزیز، ازت خواهش می کنم جوری پسرتو تربیت کن که اگر هزارتا دخترم تو اجتماع و کنارش بودن، حتی اگر همشون لخت بودن، حتی اگر هیچ کدومشون با خانوادشون نبودن، بهش تیکه نندازه، نگاه بد بهش نندازه، و کاری به کارش نداشته باشه. به امید روزی که دخترا هر ساعت و هروقت که خواستن، تنها یا با هرکس که خواستن، هرکجا و هر مکانی که خواستن، بدون نگرانی بتونن برن✌//این خیلی خوبه که داریم یاد می گیریم کسی رو قضاوت نکنیم، اما کاش یاد بگیریم برای جا انداختن این فرهنگ، این رو جانندازیم که آدمای با دین و ایمون بد یا خرابن. زیاد می شنویم که یه آدم در ظاهر بد داریم با باطن خوب، و یه آدم چادری و با دین و ایمون داریم که زیر اون چادر هزارتا کثافت کاری می کنه،پس قضاوت نکنید. این جور متن ها از بیخ و بن غلطه. لطفا برای جا انداختن قضاوت نکردن ، مسلمون ها و آدمای با دین و ایمان رو زیر سوال نبرید❌❌ ///این روزا همه می نالن که مردم بی وفان، مردم دروغگوعن، مردم خیانت کارن، خوبی رو با بدی جواب میدن، از پشت خنجر میزنن و... ولی یه لحظه، فقط یه لحظه مکث کن. اگر همهه ی آدما از همهه ی آدما می نالن، اگر همه زخم خورده هستن، پس اونی که زخم میزنه کیه؟ پس اون آدم بده و بی وفاعه کیه؟ جز اینه که منو تو عیم؟:) از عمد یا غیر عمد، چه یادمون باشه چه نباشه،چه متوجهش باشیم چه نباشیم، ما هم هرروز داریم به این آدما زخم می زنیم. تو نمی تونی آدما رو تغییر بدی، ولی خودتو چرا. پس از همین لحظه حواست خیلی به خودت باشه، از این لحظه هروقت خواستی ماجرای یه آدمی که بهت بدی کرده رو بگی، یادت باشه که یه نفرم یه جای دیگه داره از ماجرای بدی که تو در حقش کردی میگه..///و در نهایت یه جمله از خانم فاطمه صفاری که عاشقشم  -رفیق تصمیم گرفته ام در خانه ام را به روی ابلهان ببندم. + مشکلی نیست، اما آن وقت خودت چطور وارد می شوی؟

همش دلم می خواست درسم رو بخونم و برم دانشگاه و بتونم کار کنم و پول در بیارم و برای خودم همه چیز بخرم و برعکس خواهرام با مردی ک عاشقش میشم ازدواج کنم تا همیشه تو خوشبختی غرق بشم. با کلی آرزو هر روز میرفتم مدرسه و با کلی خیال قشنگ تا خونه رو رقص کنان و سرمست بر میگشتم.اما همه چیز از یک روز پاییزی شروع شد.بابا خسته اومد خونه اما برعکس همیشه که انگا کشتیاش غرق شده بود اینبار ته چشماش برق می زد.مامان قشنگتر و بهتر بابا رو میشناخت وقتی نشستیم سرسفره مامان گفت:آقا مصطفی خبریه؟؟؟انگار امشب سرحالی.مجتبی نگاهی ب بابا کردو گفت:آره بابا چه خبره؟؟بابا همیشه باهمه خستگیاش برای ما روی خوش داشت.با اینکه نداری و فقر کمرش رو خم کرده بود وبیست سال پیرتر از سنش نشونش میداد لبخندی زد و گفت:بهم پیشنهاد کار نون و آبدار دادن اما پول میخوان.مامان گفت:خیره.....چه کاری؟؟ بابا گفت:یکی از کارگرا پولشو داده به یکی که جنس بیاره ایران و بفروشه به منم گفت بیا توام پولی داری بده تا بزنیم ب کارو کم کم خودمون راه و چاه رو یاد بگیریم و شروع کنیم.مامان یکم فکر کردو گفت :خب کو پول؟؟بابا گفت: فکر اونجاشو کردم.میگن صد در صد سوده نه تنها اصل پول بر میگرده کلی هم سود میکنی.میخواماز داداش پول بگیرم دوماهه و بدم بهش.مامان باشنیدن اسم عموم اخماش رفت تو هم و گفت:آقا مصطفی پای مهدی رو وسط نکش.اگه زنش بفهمه قیامت بپا میکنه. باباگفت: نه بهش گفتم ب زنت نگو.مامان تازه متوجه شد که بابا قبلا حرفاشو با عموم زده و دیگه ادامه نداد.عمو مهدی بر عکس ما دستش ب دهنش میرسید و درآمد خوبی داشت.اما از اونجایی که ما ندار بودیم زن عمو خیلی علاقه ای ب رفت آمد ......

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛

رفت و آمد باهامون نداشت.به عمو و بچه هاشم اجازه نمیداد باهامون رفت و آمد کنند.عمو چهارتا بچه داشت دوتا دختر دوتا پسر همه بجز محمد ازدواج کرده بودند.ما به ندرت اونا رو میدیدیم اونا هم از ما خوششون نمیومد.مامانم بنده خدا خیلی سعی کرد نظر بابا رو عوض کنه ک از عمو پول نگیره اما موفق نشد و بابا از عمو پنج ملیون قرض گرفت و چهارتا لنگه النگو مامانم فروخت و داد به اون شخصی ک قرار بود جنس بیاره تا از سودش قسمتی از پول رو برگردونه و عوض اون پول به عمو سفته داد ک سر سه ماه پول رو تمام و کمال به عمو برمیگردونه.بابا هر شب زیر گوش من و مامان و مجتبی میخوند که صبر کنید سه ماه دیگه این موقعهمه چیز میخریم و پول عمو رو پس میدیم.همش بمن می گفت اگه این کار بگیره میفرستمت دانشگاه آزاد.به مجتبی میگفت برات مغازه می زنم ک دیگه کارگری بقیه رو نکنی و به مامان هم میگفت میبرمت سفر و برات طلا میخرم.ماها هم هرشب با این فکر و خیال قشنگ می خوابیدیم.یک ماهی گذشت و خبری از اون شخص نشد اما بابا همش میگفت برمیگرده نگران نباشید.گفته کارش طول کشیده و جنس خوب گیرش نیومده اما برمیگرده.دوماه شدوخبری نشد.بابا نگران بودشبها دیرتر میومد خونه و کلافه بود.به زمین زمان بد و بیراه میگفت.مرتب می رفت در خونه دوستش و سراغ پول و اون شخصی که هیچ وقت نفهمیدیم کیه رو می گرفت اما خبری نبود نه از اون مرد نه از پول.به چشم میدیدیم ک بابا داره پیر میشه از فکر و بی خوابی شبها تا صبح تو حیاط کوچیکمونراه می رفت و قدم میزد و فکر میگرد.میدونستم نگرانه که چطوری پول عمو را پس بده.میدونستم نگران آبروشه.مامان مدام بهش میگفت چقد بهت گفتم و گوش نکردی.تابلاخره اونشببعد از دو ماه و نیم دوستش اومد خونه ما.زدیک یازده شب بود ک زنگ خونه رو زدندمجتبی در را باز کرد و چند دقیقه بعد بابا رفت دم در خونه و ما فقط دیدیم بابا نشست رو زمین و سرش رو گرفت.برای ما که دوماه چشم ب راه بودیم سخت نبود ک بفهمیم چه بلایی سرمون اومده.اون شخص تموم پولهایی ک گرفته بود را برداشته بود و برای همیشه ناپدید شد.بابا و بقیه همه جارا دنبالش گشته بودند اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین هیچ جا پیدا نمیشد.بابا داغون بود و نگران عمو.....هر شب کابوس میدید.میترسیدم بلایی سرش بیاد.سکته کنه یا از دست بره..... ‌‌کاری از دستمون ب نمیومد شکایتم کردیم بی فایده بود.....بالاخره سه ماه شد.....مامان ب بابا گفتیه مدت برو شهرستان تا خورد خورد پول را جور کنیم و برگردونیم.......

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛

از یت تایپک دیگه ای کپی کردمما بابا اصرار داشت خودش بره پیش عمو و همه چیز را بگه.چیزی برای فروختن نداشتیم بابا هر جای خونه رو نگاه می کرد.چیز با ارزشی برای فروش وجود نداشت.همه میدونستیم عمو زودتر از زمانی که بابا قرار گذاشتن هم سراغ پول رو می گیره.دقیقا همین اتفاق هم افتاد.عمو وزنعمو ک سال تا ماه مارو نمیگرفتند اون شب بی خبر اومدندخونمون.وقتی زنگ در خونه رو زدند مجتبی در رو باز کرد از دیدن عمو و زنعمو تو حیاط همه خشکشون زد.بابا دوید تو حیاط و برادر بزرگش رو دعوت کرد توخونه.مامان هم با زنعمو مشغول خوش و بش شد.من از هیچکدومشون خوشم نمیومد بخاطر همین برای استقبال ازشون از اتاق بیرون نیومدم.احساس میکردم نگاههای زنعمو بهم از بالا ب پایین و از روی ترحم هست.اومدند تو اتاق نشستند منم کنار مامان نشستم.ده دقیقه ک گذشت عمو رو ب بابا گفت: داداش راستش برای گرفتن پنج تومن اومدم اون روز که گرفتی گفتی زودتر هم برمیگردونی اما خبری نشدحالا زن داداشت پول رو میخواد میخوایم اگه بشه برای محمد یه کار و کاسبی راه بندازیم.کی میتونی برگردونی.بابا یکم من ومن کرد و گفت: بزودی. زنعمو یه تابی به گردنش داد و گفت:والا ما به این پول احتیاج داریم.این آقا مهدی با شما رودربایستی میکنه. بدون اینکه حواسم باشه خندم گرفت و زیر لب گفتم: خوبه رودربایستی میکنه.مامان زد تو پهلوم. باباگفت: چی بگم والا دارم سعی میکنم جورش کنم.راستش.....چطوری بگم.شرمنده داداش......فکر نکنم روی تاریخی که گفتم برگردونم.....شرمندم.از اینکه بابا اینطور معذب بودو احساس شرمندگی می کرد کلافه بودودلم میخواست از خونه پرتشون کنم بیرون.عمو گفت: چرا ؟؟؟ چیزی شده؟؟؟ زنعمو گفت: والا ما که روش حساب کردیم آقا مصطفی این جواب نشد....... مامان وقتی دید بابا جرات گفتن نداره گفت: آقا مهدی اون خدانشناسی که قرار بود با پول کار کنه و جنس بیاره نه فقط پول ما رو که پول چند نفر دیگه هم برداشت و رفت. الان یک ماه هست دست آقا مصطفی بنده اما هیچ اثری ازش نیس و آب شده رفته توی زمین.....همین حرف کافی بود تا عمو و زنعمو مثل انبار باروت منفجر بشن و با رگبار کلمات به سمت مامان و بابا حمله ور بشن...

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛

عمو و زنعمو اجازه نمی دادند بابا حرفی بزنه مدام بهش سرکوفت میزدن.عمو گفت: عجب بی عقلی هستی پول بی زبون رو دادی دست کسی که حتی نمیشناسی تو کی میخوای عاقل بشی این وضع زندگیته این وضع زن و بچته....مامان پرید وسط حرفش و گفت:وضع ماخوبه آقا مهدی...ماراضیم زنعمو با عصبانیت گفت: بایدم راضی باشی مونس خانم شوهرت پول مردم رو به باد داده میخوای راضیم نباشی.من نمیدونم باید پول مارو سر وقت برگردونید.انقدر گفتند و داد و فریاد کردند تا بابا از کوره در رفت و دعوا شد.اونشب دعوای بدی بین بابا و عمو اتفاق افتاد.ک تهش عمو گفت اگه پولش رو سروقت بر نگردونیم سفته ها رو میذاره اجرا.بعد از رفتنشون من و مجتبی هر کدوم به یک گوشه خزیدیم و حرفی نزدیم.اما مامان بابت سرکوفت ها و حرفهایی ک شنیده بود خودش برای خودش اشک میریخت و گریه می کرد.بابا همش راه می رفت و به اون آدمی ک حتی نمی شناختیم نفرین می کرد.دلم می خواست بهش بگم پدر من پول بی زبون مردم رو چطوری دادی دست آدمی که حتی یکبار از نزدیک ندیدیش.چیزی برای فروش نداشتیم و کاریش نمیشد کرد.مامان یک پلاک داشت بازش کرد و داد به بابا و گفت برو بفروشش و یه بخشی از پول رو بده.بابا ک به پلاک نگاه کرد گفت:مونس من پلاک یادگار مادرت رو نمیفروشم.....بالاخره یه اتفاقی میفته مگه نگفت میندازه زندان بذار بندازه حداقل از شرمندگی شما نجات پیدا میکنم با این زندگی.....مامان عصبانی نگاش کرد و گفت: حرفای اونا رو تکرار نکن.مگه زندگی ما چه مشکلی داره؟؟ برای هر کسی ممکنه بیفته....بابا گفت: ولی من پلاک تورو نمیفروشم....اونشب به هر بدبختی بود صبح شد و من راهی مدرسه شدم.برعکس هر روزپریشون و بهم ریخته بودم چیکار میکردم.احساس میکردم خیلی چیزا با این اتفاق ممکنه تغیر کنه و بهم بریزه.تو خودم بودم و ب خودم لعنت میفرستادم که جز درس خوندن کار دیگه ای بلد نیستم که پدرم رو از این منجلاب بکشم بیرون.یک هفته ای گذشت و خبری از عمو نبود.بابا در به در وام بود که بتونه بخشی از پول رو برگردونه اما هیچی وام گرفتن دردسر خودش را داشت و بابا نه ضامن داشت نه سپرده.مامان سعی می کرد از این طرف و اون طرف کمک بگیره اما پول کمی نبود ک با این مبلغ ها حل بشه.ده روز گذشت تا عمو با پسر بزرگش اومد در خونمون و سراغ پولش رو گرفت. هر چی بابا می گفت هر کاری کرده به بن بست خورده و نتونسته پول رو جور کنه عمو و پسرش می گفتند پول رو میخوان.........

تیکر بلند شدن موهامه💜 18 سالمه و رشتم تجربیه💜اگه تلاش کنی  حتما به هدفت میرسی! 💛اگه با همه مهربون باشی همه بهت احترام میزارن💛
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  22 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  23 ساعت پیش
توسط   حسین__بیرو۵  |  3 ساعت پیش