من چند ساله ازدواج کردم یه دختر عمو داره همسرم خیلی لاس میزنه هر بار دعوامون سر اونه تا اون شبی دعوا کردیم خیلی سنگین جاشو جدا کردم که گفت دیگه نمیرم خونه عموم امشب خواست بره به من گقت من گفتم نمیام حوصله دختر عموتو ندارم گقتم تو کجا گقت مامانم رو میرسونم من میرم بیرون بعد تماس گرفتم خونشون گفتم با کی نشستید اسم شوهرمم گفت موندم چیکار کنم
دختر عموش اصلا دختر درستی نیست شوهرمو داره از راه به در میکنه
داستان من نیست از دهن راوی نوشتم