طولانی تورو خدا بخونیدمن باردارم منو بزور آورد شهرستان گفت میذارمت خونه مامانت درخت کاری داشتیم ،اون بره درخت بکاره حالا از لحظه ای که رسیدیم منو گذاشت ولی غر زدن وتیکه انداختنش شروع شد میگه چرا نمیای سر زمین درخت میکارم پیشم باشی من هشت ماهه حامله بچه کوچیک دارم نمیتونم الانم برم اونجا بایذ برای پنجاه نفر شام وناهار بپزم
رفته مشهد یک روزه الان اومده زنگ زده چرا نیومدی خونه مامانم استقبال من خونه مامانش روستا اگه منو آورده استراحت کنم چرا همش توقع داره برم اونجا الانم شام دعوتیم خونه خواهرش میگم زودتر بیا ببینم درختارو کاشتی میگه نه نمیبرمت چون برات مهم نیست
اینم بگم من سالی چند بار بیشتر نمیام خونه بابام که ببشتر شو یا روستا مادر شوهرمم یا خونه خواهر برادر اون اونجا هم میرم جاریم میره موقع ناهار میاد منم مجبور م بخاطر بچم غذا بپزم کار کنم هردو از تهران اومدیم شهرستان مسافرت شوهرم این چیزا رو نمیبینه توقع داره من همش اونجا باشم خب منم دلم میخاد خونه مامان بابام برم تمام اعضای خانواده اش تهرانن اینجوری نیست که نبینشون هرروز میبینه نه میذاره خونه فامیلام برم نه اونا بیان
دوروز هم اومدم فقط زنگ میزنه تیکه وغر خسته شدم بخدا بریدم از دست این کاراش