بار قبلی با دوستاش و خانوماشون رفتیم گردش یه چیز شاخدار دیدم ازشون ،اینبار شوهرم گفت دعوتمون کردن فلانجا بریم بهونه اوردم شوهرم اصرار کرد به خاطر شوهرم رفتم بعد اونجا دیدم انقدر بی تربیت بودن و شوخی های حال بهم زن و فحش و… گفتم فردا باز شوهرم اصرار میکنه باهاش بریم بیرون که همینطور شد فرداش شوهرم گفت اونا میخوان برن مسافرت یه ۱۸ نفر زن و شوهرن گفتم نه باز شوهرم اصرار کرد.گفتم انروز دوستت تو جمع نبودی بم یه چیزی گفت خیلی بدم اومد یه شوخی که من خوشم نیومد گفت کدوم دوستم چی گفت گفتم یچی گفت دیگه داد میزد که چی گفت،یعنی منتظر بود بگم با طرف بره دعوا 😑حالا منم راه برگشت نداشتم چندبار دروغ گفتم تا اخری رو باور کرد،ولی خب دوست شوهرم شوخی کرد با زبون خودشون که من خوشم نیومد چون شوهرمم مجردی با اون دوستاش زیادمیره ولگردی اونم بی خبر از من خواستم اینجوری شوهرمم کات کنه باهاشون