ماجرا از اونجا شروع شد که داییم با یه معرف با زنداییم آشنا شد ، اونا از خانواده ی خوبی بودن به ظاهر ، با ایمان . اهل نماز و هیئت و اینا ، مام تقریبا یه خانواده ی مذهبی بودیم و اول کاری حس کردیم به هم میایم فقط زنداییم یکم پوشش راحتی داشت که خوب چون داییم هم خیلی آدم معتقدی نبود مامان بزرگمفت وقتی عقایدشون شبیه همه و مثل همن مام دخالت نکنیم و بذاریم با هم آشنا شن