مامانم از وقتی یادم میاد همه عشق و جونش مادر و خواهراشه و هیچ وقت بدی اونا رو نمیبینه ، وقتی پدرم فوت کرد یواشکی پول باغ و ... که من و مادربابامم توش سهیم بودیمو میداد به اونا ولی به دروغ میگفت نه دادم بدهی بابات ! ( مطلقا بابت پول نیستما خدا شاهده) اما این دروغ هاش اذیتم میکرد اینکه منو احمق حساب میکرد ، بدهی بابامو مو به مو مبدونم خب ، تا به خاله بگم بالاچشمت آبروعه مامانم آه و نفرینم میکنه ، باید هرررر هفته به مادربزرگم سر میزدم اگه نمیرفتم مادرم دعوام میکرد ، خاله هام کلی لیچار بارم کردن کلی بابامو فحش دادن که چرا مرد و بدهی گذاشت ، درحالی که کلا ۵۰ میلیون بدهی داشت که اونم با پول یکسال باغ کیویمون تسویه شد، پارسال دو بار با خاله ام بحثم شد که هربار مامانم گفت قطع رابطه و برو ، بار آخر بدجوری آه و نفرینم که دلم شکست و دیگه تا به امروز باهاش حرف نزدم ، میدونم با خانواده اش خوشه . شما بودید میرفتید دنبال مامانتون؟ یا همینجوری ادامه میدادید؟ خودم متاهلم و یه بچه دوساله دارم