من تنها فرزند هستم. توی سنین راهنمایی بودمو هیچی از بلوغ و .. نمیفهمیدم. میرفتیم خونه عموم بازی میکردیم فقط. تو عالم بچگی خیلی پسر عموم دوست داشتم. روابط خانوادگیمون ادامه داشت،یه روز وسط بازی، بین بلوغ و کودکی بودم،پسرعموم دستمو گرفت،احساس خوبی بهم دست نداد و سریع اومدم پیش مامانم. بعدش حس میکردم گاهی اوقات بهم محبت میکنه. بالغ که شدم مامانم روابط دو خانواده را کم کرد