سلام دوستان خوبید میایدراهکاربدید بهم
امروز رفتم دکتر برای طب سوزنی با شوهرم رفتیم نشستیم یه مرده بود شوهرم هی چپ چپ نگاش میکرد منم جرات نکردم سرمو بالا کنم اومدم برم تو اتاق منشی گفت همراه نمیتونه بره حتی من به منشی گفتم میشه شوهرم بیاد تو من اینطوری راحت ترم گفت نه نمیشه آخه دکترش مرد بود منم برای گردن و پشتم رفتم بعد برقا رفت بهم گفت چهارشنبه بیا اومدم بیرون دیدم اخمای شوهرم تو همه اصلا بداخلاقه گفتم اینطوریه گفت بشینیم شاید بیا گفتم نه نمیاد بیا بریم خیلی بد حرف زد باهام هیچی نگفتم یه پسره دیگه وایساده بود من اصلا نگاش نکردم اصلا متوجه نشدم اومدیم از پله بریم پایین پسره جلوتر بود من عقب تر شوهرم پشنم یه راه پله تنگ و تاریک سریع داشتیم میومدیم که برسیم پایین برگشته بهم میگه وایسا یواش تر چرا عجله داری گفتم چی میگی گفت یواش تر با لحن بد باز هیچی نگفتم اومدیم بیرون پسره وایساده دم در داره منو نگاه میکنه من اصلا حواسم نبود بهش گفتم عه چندتا مغازه جلوتر انگار دارن تعمیر میکنن واسه برق بعد رفتیم جلو دیدیم اشتباهه میگه بهم توام یه چیزیت میشه ها حواست کجاست پسره کس کش چه نگاهی میکنه همه اینا با حالت اخم و دعوا بود