ولی من یک ماه خوندم شد دقیقا روزشم یادمه بهمن ماه بود من داشتم با دو ستام می رفتم مشهد اصلا هم حالم خوب نبود
یک ساعت قبلش یه نفر صدام کرد گفت این مشکلت حل شده
هیچ وقت یادم نمیره از شدت خوشحالی داشتم گریه می کردم
ببین یه چیز بگم من اون موفع نا امید نشدم من برای یه کاری می خواستم که تقریبا غیر ممکن بود و می خواستم جلوی کاری گرفته شه که دست خودم نبود و تایمش تموم شد در واقع دیگه دعا هم فایده نداشت چون اون کاری نباید می شد شد ولی من بازم بعدش ادامه دادم و خدا یجوری همه چی را تغییر داد که نفهمیدم چی شد ولی درست شد من اونجا پی بردم غیر ممکنم برای خدا ممکنه