بچه ها امشب شیرینی درست کرده بودم توی اشپزخونه بودم که همسرم زنگ زد به داداشش گذاشت رو بلندگو داشتن حرف میزدن راجب کار یهو همسرم گفت چیه دورت شلوغه داداشش هم گفت فلانی (خواهره همسرش اینجاس که قبلا تمام سعی شون این بوده برای همسرم بگیرنش اما همسرم نمیخاسته) گفت فلانی اینجاس خودت ر ی د ی تو عاقبتت وگرنه توهم اینجا بودی هههههههه همه داشتن میخندیدن بچه ها بخدا دست چپم بی حس شده انقد حرص خوردم دارم گریه میکنم از بیشعوری این ادم از اولش بااون جاریم باهام لج بودن سراین قضیه همسرمم اومد تو اشپزخونه گفت عزیزم ولشون کن ماباهم شوخی داریم منم باهاش دعوام شد گفتم چرا جوابشو ندادی توهم خندیدی 😔یه مدته باهمسرم رابطمون خوب شده اعصابم آروم بود خدا ازشون نگذره از خدا میخام حقمو ازشون بگیره 😔
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
اونا خندشون واسه چی بوده خب اونا که باید گریه کنن شوهرت واسه حرفاشون ارزش قائل نبوده و خواهرشون رو لایق خودش ندونسته و با تو ازدواج کرده حرص خوردن نداره😍
ببین تو میگی اوناباهات تولجن پس ازقصداین حرفامیزنن تو بخای ادامه بدی دعوامیفته اوناهم ازخداخاسته سعی کن امشب توذهنت اونارو بیرون کنی باهمسرت خوب باش نزار اونا شاد بشن
💚🧡در جوانی ام... دلتنگ جوانی شده ام...چه کرده اند با ما🧡💚