بچه ها امشب شیرینی درست کرده بودم توی اشپزخونه بودم که همسرم زنگ زد به داداشش گذاشت رو بلندگو داشتن حرف میزدن راجب کار یهو همسرم گفت چیه دورت شلوغه داداشش هم گفت فلانی (خواهره همسرش اینجاس که قبلا تمام سعی شون این بوده برای همسرم بگیرنش اما همسرم نمیخاسته) گفت فلانی اینجاس خودت ر ی د ی تو عاقبتت وگرنه توهم اینجا بودی هههههههه همه داشتن میخندیدن بچه ها بخدا دست چپم بی حس شده انقد حرص خوردم دارم گریه میکنم از بیشعوری این ادم از اولش بااون جاریم باهام لج بودن سراین قضیه همسرمم اومد تو اشپزخونه گفت عزیزم ولشون کن ماباهم شوخی داریم منم باهاش دعوام شد گفتم چرا جوابشو ندادی توهم خندیدی 😔یه مدته باهمسرم رابطمون خوب شده اعصابم آروم بود خدا ازشون نگذره از خدا میخام حقمو ازشون بگیره 😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم بودم سکته میکردم... ولی هیچ وقت دوست ندارم وقتی دو نفر حرف میزنن به حرفشون گوش بدم میترسم چیز بد ...
اخه گلی اصلا انتظار نداشتم همین بی ادبی بکنه من هرگز به خودم همچین اجازه ای نمیدم همشم به این فکر میکنم این غلط رو جلو همسرش و خواهرش کرد خدا میدونه اونا الان چه ذوقی کردن مرتیکه بی ادب
اره خب اونم خندید منکه میدونم شوهرم از جاریم وخانوادش متنفره و اگه میخاست خواهرشو میگرفت اما باید یه جوابی به این مرتیکه بی ادب میداد تا دیگه از این شکرا نخوره