ازبچگی دوس داشتم پرنسس باشم👸😁الانم یه پرنسسم ولی با پرنسسای والت دیزنی فرق دارم 😑مث اونا رفتار میکنم ،مث اونا لباس میپوشم،اماهیچ وقت نمیتونم مث اونا عشق و تجربه کنم ،هیچ وقت نمیتونم تو قصر زندگی کنم 💒چون من تو دنیای واقعیم که هیچکدوم ازینا وجود نداره ن مرد قوی وجذاب و عاشق و ن قصر زیبا😁ولی من خودمو همیشه پرنسس میدونم اونم یه پرنسس واقعی و تنها،(با مرسانا و شوخرررر گاو خیالیم براهمیشه خداحافظی کردم و وارد دنیای واقعیم شدم)😁پرنسس نی نی سایتتونم😂👸
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…