شوهرم حالا ازدواج دومش بود و ۱۵سال بزرگتره. موندم اون چرا عقلشو داده بود دسته من 😑 . وااای یه مهلک دیگه یادم اومد پاهای همو بیرون که میرفتیم جلو همه میشستیم 🔨😐.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
پسرخالم و زنش جلو من و مامانم لبای همدیگرو بوسیدن چندشاااا
جدا از خودمون دخترعموم بود از دهن شوهرش که خیار رو جویده بود گفت بذار دهن من و خورد 😑 خداروشکر خیلی چندشم میشه وگرنه اینکارم میکردم 😐. انگار من و شوهرم مزاحمشون بودیم و میخواستن.... که شوهرم گفت پاشو بریم