سلام
من از داداشم خیلی خیلی متنفرم
چرا؟
چون که دیشب با پدر مادرم رفتیم مهمونی
و داداشم نیومد
بعد بابای من بعد از مهمونی که ساعت ۱۰ بود و دیر هم نشده بود باجناقشو آورد خونه با زنش که میشه خالم
یهویی داداشم از ویلونی معلوم نی کجا اومد مامانم شروع کرد به گیر دادن که زن بگیر برو پی زندگیت این راهش نیست
تا اونا رفتن
شروع کرد فوش دادن و آشپزخونه رو بهم ریخت و هزار تا دیگه که دیوونه ها انجام میدن
بعدش رف اتاق تمام گل های مامانمو پرپر کرد مامانم خیلی قصه میخوره آرزو میکنم مث اون گلا پر پر شه جوونیش
گلایی که ۱سال زحمتشو کشیده بود و همه حسرتشو داشتن
امیدوارم خیری از جوونی نبینه....
بعد تا ساعت ۲شب شیشه میشکست و فوش میداد
شما بودین تحملش میکردین؟