همین الانشم نشستم تو یه اتاق کاملااا تاریک و بی صدا بخاطر اذیتی ک ظهر کردو دعوا انداختوهیچچچ حرفی نزاشت بمونه و بهم زد .من بیچاره هم چن ادبم اجازه نمیداد فقط تو صورتش نگا کردمو اشک ریختم....
بچه ها خدا واقعا میبینه و ساکته؟؟؟
چقد دلم میخاد حیارو میزاشم کنار و با یه خیانتی چیزی حالشو میگرفتم..ولی اصلااا نمیتونمممم...طلاق هم ک خونوادم نمیشه...