2777
2789
عنوان

بوی بد دهان

2621 بازدید | 26 پست

دوستان از بچگی حدودا ۹ سالگی تا الان که ۲۰ سالمه مشکل بوی دهان داشتم، قشنگ احساس میکنم از معدمه ، دکتر معده هم رفتم ی سری قرص داد خوب نشدم، احساس میکنم هلیکوباکتری داشته باشم، تا حالا تو زندگیم ندیدم کسی این مشکلو داشته باشه، میتونم تا اخر عمر از عذابش بگم ولی توان ندارم دیگه، لطفا راهکارای الکی مسواک و دندون ندید، کسی که همیشه همینه مشکلش از جای دیگه است، درمان گیاهی عم واقعا نمیدونم چطوری اعتماد میکنید، خواااااهش میکنم اگه کسی این مشکلو داشته و برطرفش کرده بیاد بنویسه، به قرآن انقدر توی عذابم که خدا می‌دونه، منم اگر راه حل دائمی پیدا کردم ، بهتون اطلاع میدم، 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بزن گوگل درمان بوی بد دهان حکیم خیراندیش

شاید زخم معده داری یا میکروب معده واسه هلیکوباکتر هم یه آزمایش بده

لطفا برای برآورده شدن آرزوم یک صلوات بفرستید🌷(حساب کاربری دست دو نفره)

اولا که دهانشویه استفاده کن دومیش هم اینکه اسمش یادم نیست ولی داروخانه یه جور خوشبو کننده دهان داره مثل ورق کاغذ نازک میمونه میزاری رو سقف دهنت اون عالیه برو داروخانه بگو خوشبو کننده کاغذی میخوام

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
یه مدت مترونیدازول مصرف کن. آزمایش اینا دادی؟

قرص رو که نباید سر خود مصرف کرد، مخصوصا انتی بیوتیک چون بدن زو در برابر میکروب مقاوم میکنه، آزمایش ندادم هزارتا چیز تو اینترنت هست که مطمئنم همش هم الکیه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792