امشب رفتیم خونه مادرشوهرم
نهار قورمه سبزی داشتن بوش تمام خونه رو پر کرده بود
بهمون گفت اگه غذا میخورید گرم کنم
شوهرمم گفت اگه خودتون میخورید ماهم باهاتون میخوریم
ایشونم گفت نه ما شبا شام نمیخوریم شوهرمم از من پرسید شام میخوری؟ منم والا خیلی رودربایستی دارم و خجالتیم گفتم نه گرسنه م نیست
خداییش مادرشوهرم به شوهرم گفت میخوای بذارم ببرید یعنی در حد تعارف شوهرمم گفت نه مرسی غذا داریم
در همین حد و دیگه از من اصلا نپرسیدن میخوای ببری و دیگه بهمون نداد؛ منم در حسرت اون قورمه سبزی موندم😶
میدونم که تعارف کرد بهمون ولی باید بدونه زن باردار ساعت ده شب شام نخورده معلومه گرسنشه
میدونستم که شام نخوردیم و میدونست قراره بریم شب خونشون
و میدونه من چقدر خجالتی و تعارفیم
حالا ما خودمون بودیم حتی میگفت نه نمیخوام شده دو قاشق براش میکشیدیم میگفتیم بوش میاد یکم بخور بچه ت دلش نخواد😶
حالا نمیخوام بگم تقصیر مادرشوهرم بود و اینا شکموهم نیستم اما یکم دلخور شدم☹