من چیکار کدم اخه مگه مگه چه هیزم تری فروختم …یه بار تو سن کم ازدواج کردم بخاطر دور شدناز پدرم که نابودم کرده بود رفتم و شوهرم بد شد و طلاق گرفتم برگشتم تو خونه مامان جوونم سکته کرد و تو خواب فوت کرد جلوی چشمم من موندم و پدرم بابام با ی زن رابطه داشت و بخاطر اون هروز با من دعوای شدید داشت تا دعوامون شد و الان یک ماهه از خونه اومدم بیرون و خونه مادر بزرگم هستم توی همبن مدت با ی پسر آشنا شدم یعنی مدتی که طلاق گرفتم ۲ ساله که این پسر اومد خواستگاریم اما جور نشد اما با هم بودیم تا جور شه و ازدواج کنیم و من تنها امید زندگیم این پسر بود این پسر قبلا با یکی بوده که تازگی فروشنده جایی شده تو که کسی به گوش این پسر رسوند این دختر اونجاس تا اینکه چند سری جلوی مغازه این دختر رد شدیم این پسره مدام نگاه به مغازه میکرد من حس کردم هنوز عاشق اونه و دو روزه قطع رابطه کردم باهاش الان من بدبخت. تنها چیکار کنم ؟ چیکار کنم ؟ بدون اون نمیتونم اما اون دلش جای دیگس