یه خاطره بد بگم از عروسی پسر داییم
این بنده خدا عروسیش مختلط بود ولی مادرش محجبه بود و ی لباس بلند آستین دار پوشیده بود با روسری خیلی خیلی پوشیده
بماند که قبلش مخالف مختلط بودن عروسی بوده.
شب عروسی این بنده خدا میاد از. پله ها بیاد پایین وارد سالن بشه پاش گیر میکنه میخوره زمین و برگردون میشه متاسفانه زیر لباسش هیچی شلواری یا ساپورتی نپوشیده بوده و کلی ادم هم دورش بودن. حالا نصف جمعیت نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن نصف جمعیت هم دلشون سوخته بوده. ولی فامیل عروس چون سر سبک عروسی خیلی باهاش بحث داشتن و بیش از حد مادرشوهره دلشون خنک شده ولی من اون صحنه رو ندیدم ولی میتونم خجالت کشیدنشو حس کنم واسه خودم خندع دار نبوده گناه داشته به نظرم:(