یه اتفاقی واسم افتاد. خواستم واستون تعریف کنم.
کلاس میرم. یکی توی کلاسمون بود که خودشو به من خیلی نزدیک میکرد. هر دفعه هم بهم میگفت میشه جزوه تو واسم بفرستی. منم واسش میفرستادم.
از همه هم ضییف تر بود تا اینکه بهم گفت بیا با یکی از بچه ها بریم بیرون و کار کنیم. منم قبول کردم.
با یه آقایی رفتیم کافه و در گوش من گفت میشه تو حساب کنی من پول نیاوردم. منم گفتم باشه. حالا برای خودش سفارش داده. عین خرم پیله کرده اون آقا هم یه چیزی سفارش بده اونم نمیخواست بزور سفارش داد. بعد چند روز هم اصلا دیگه بروی خودشم نیاورد که باهام تصفیه حساب کنه بماند.اون آقا هم که دیگه نخاس باهاش کار کنه لجش گرفته بود میگفت من حساب نمیکنم چون شماها دیگه بامن کار نمیکنید. زن گنده.
مهم نیس.
بعد چند روز بهم پیام داد که یه دختر خوب برای صیغه برای کسی میخام. دختر خوب و پولداری باشه و کلی چرت و پرت نوشته بود. منم فهمیدم دقیقا منظورش منم. به مامانم که پیاماشو نشون دادم خیلیی عصبانی شد. گفت فردا میام آموزشگاه.
فردا که سر کلاس بودم. مامانم اومد تو کلاس داد زد فلانی کیه منم دست دراز کردم نشونش دادم. گفت زنکه آشغال و فلان فلان شده تو غلط میکنی به دختر من پیام صیغه (دقیق یادم نیس چی گفت پیشنهاد صیغه گفت فکر کنم🙄)
میدی و یهو استادم بلند شد جو رو آروم کرد و گفت برید بیرون حرف بزنید 😐 و مامانم گفت گمشو بیا پایین اونم باهاش رفت صدای بحثشون میومد.
عوضی تو حراست رو کرده به مامانم گفته یه چیزایی راجب دخترت میدونم که تو نمیدونی
مثلا میخاست از من بد بگه خودشو بی گناه جلوه بلده ولی باز خداروشکر من تمام پیام اشو داشتم
دیروز هم که مامانم رفت دوباره صحبت کرد گفتن اون دیگه نمیتونه ترم های بعدی رو شرکت کنه. ولی چون از کلاسم دو جلسه مونده باید بیاد و کاریش نمیشه کرد.
خوشم اومد ابروش رفت زن بی حیا. ولی خودمم یکم خجالت کشیدم ازاینکه این اتفاق واسم افتاده. کلاسمون مختلطع و منم شرم زده از اینکه چرا این اتفاق باید واسه من بیوفته و از اینکه اون قراره تو کلاس باشه بیشتر آزاردهنده س.
ای بابا این نتیجه اعتماد کردن به بقیه س... 😔