من زندگی خیلی سختی داشتم یک بار ازدواج کردم و به دلیل بد بودن طرف که دست بزن داشت و روانی بود چون معتاد به قرص متادون بود تو دوران طلاقم برگشتم خونه بابام و مادرم از فشار اعصاب که بابام بهش وارد میکرد فوت کرد سکته کرد و من موندم و به عالم بدبختی و یه دنیای تنهایی من موندم و بابلم تو یه خونه و یه بابای روانی تر از شوهرم که جدا شدم هروز دعوا هروز غر با اینکه مامانم تو ۴۹ سالگی رفت تا اینکه با ی پسر آشنا شدم و اومد بعد چند وقت خواستگاری خونه و ماشین داشت اما شغلش بورس بود و مهندس بود اما بابام گفت من هیچ خرجی تو عقد بهت نمیدم و منم کنسل کرذم تا گذشت هروز بابام دعوا که فهمبدم با ی زنه دوسته تا چند شب پیش سر یه کیسه نمک بهم گفت دختره بیشعور تو هیچ گهی نیستی برو پیش مامانت تو هم بمیر گفت گمشو از اینجا گفت تو حمالی و هیچ گهی نمیشی من ۲۴ سالمه تو ۲۵ سالم کم کم امسال وارد دانشگاه شدم و بخاطر پول دانشگاه بهم گفت تو هیچ گهی نمیسی برو حمالی کن برو ظرف شوری کن با اینکه پولداره بابام تا من از اون خونه اومدم بیرون و خونه خالمم دلم مبخواد دیگه بر نگردم یا با اون پسرع ازدواج کنم الان یه ماشین دارم با پول طلاهام خریدم و جهیزیه قبلم که مقداریش فروختم ۶۰ میلیون پول دارم الان من داغونم چیکار کنم نمیتونم برگردم خونه بابام
پول حلقه رومیداذی و سبکمیگرفتین شرایطتومیگفتی بهتر از وضع الان بود که
اشتباه کردم پسره گفت باید بابات بده پول بابامم گفت هیچی نمیدمت خودم ترسیدم …بابامم آخر کار گفت حالا که شغل ثابت نداره نه …خودم پشیمون شدم …همه هم گفتن صبر کن برین سر کار اما نمیدونستم بابام بلایی سرم میاره پشیمون شم …الان با اینکه دعوا کرذم با بابام چطوری ازدواج کنم ؟