ما عقدیم بعد همسرم میخاست بره یه سفر کاری اومد پیشم گفت شارژرم گم شده میشه شارژرت رو بهم بدی یه چن روز برات میارمش منم گفتم باشه ببر شارژر مامانم هست این گوشیم روزی یبار شارژ شه میکشه تا یه روز بعد خلاصه مامانم اومده بود دم در گوش گرفتن دید بهش دادم همین که نامزدم رفت به بابام وایساد دعوا کردن دخترت کیسه خلیفه میبخشه رفت شارژرشو قایم کرد گفت من پنج دقیقه هم نمیده بزنه به شارژ اویزون بدبخت شارژرشم تو باید بدی هرچی میگم مامان چن روز بعد میارتش شارژ خودش گم شده وقت نداشت بره بخره میخاست برع اینقدر دعوا دعوا بابام اومده کلی دعوام میکنه میگه تو باید برای هرکاری از ما اجازه بگیری
وایساده به پوششم توهین میکنه میگه اون شب تو خیابون جلوی دوستام با چادرت رد شدی حالم ازت بهم خورد وایساده کلی فحش به همه میده میگه نامزدت اومد جلوش چادرت رو مینداختم اشغالی تا بفهمی 😭😭😭
ادامه داره...