شوهر من رو رفت و آمد من خیلی حساسه که بدون خودش جایی نرم. تنها جایی که حق تنها رفتن بهشو دارم خونه بابامه... اونم خودش میبره خودش میاره بهم هم میگه حق نداری تو اون چند ساعت که اونجایی جایی بدون من بری... حتی خونه خواهرت 😟 ( منم دیگه عادت کردم بعد چند سال زندگی با این اخلاقش. در واقع مجبور شدم عادت کنم)
بعد من امروز عصر بعد مدت ها رفتم خونه بابام... شوهرم زود برگشت و گفت شب میام دنبالت.
بابام یه ویلا داره روزا تعطیل یا بیکاری میره اونجا...
مامانم گفت بابات رفته ویلا میخواستم عصرونه و چایی ببرم براش بیا ماهم بریم اونجا پیشش عصرمون بگذره. من چون خیلی دلم میخواست برم اونجا و از طرفی هم روم نمیشد بگم شوهرم نمیازه گفتم باشه ولی یه لحظه شیطون رفت تو جلدم گفتم ولش کن به شوهرم نمیگم اگه بگم قطعا نمیزاره برم... حالا سرزنشم نکنید که چرا نگفتی یه لحظه زد به سرم...😑
رفتیم اونجا از شانس بدم یکی از آدمایی که شوهرم روش حساسه اومد اونجا ... پسر عموم که قبلا منو دوست داشته و با شوهرم قبلا بگو مگو و دعوا داشتن و دیگه چشم دیدن همدیگه رو ندارن و سایه همو با تیر میزنن.😒
منم همش به مامانم میگفتم از اینجا بریم برگردیم خونه مامان گفت زشته بمونیم پسر عموت اومده الان میگه من اومدم اینا فرار کردن...
خلاصه موندیم منم خداخدا میکردم تو این یه ساعت شوهرم زنگ نزنه بگه کجای چیکار میکنی.
حالا همه چی خوب پیش رفت تا موقع برگشتن تا از در ویلا زدیم بیرون خواهر زاده شوهرم از اونجا رد شد و هممون با هم دید سلامی کرد و رفت...
من شوهرم اومد هیچی بهش نگفتم اما حالا استرس دارم میگم اگه خواهر زاده اش بهش بگه چی؟
نکه به منظور چون اصلا پسری نیست که اهل این کارا باشه ولی مثلا جلوش از زبونش در بره...
نگید چقدر حساسی یا چقدر ترسویی...
آخه شوهرم خیلی حساسه رو این موضوع...
منم امروز پا رو دوتا از خط قرمز هاش گذاشتم.
یکی بدون اجازه اش رفتم...
یکی هم جایی موندم که پسر عموم بوده...
حالا به نظرتون خودم پیشا پیش با یه تم مظلوم نمایی بهش بگم؟ یا بیخیال شم همه چی رو بسپارم به خدا ...😣