اسی بابات خوب شد برگشت سرکار؟
من رضوانه هستم
فوق لیسانس فقه و‌مبانی اسلامی دارم و مربی دفاع شخصی (بودم)
دختر آخر یه خونواده مذهبی،صمیمی و‌آبرودار
۱۸ سالگی وارد دانشگاه شدم.دلم‌حقوق میخواست،ولی نشد
هدفم وکالت بود.اونم نشد
استاد مبانی اصول فقه ما،یه آقای طلبه خیلی سنگین و سرد بود
تا قبل از اتفاقاتی که تعریف میکنم،یادم‌نمیاد مستقیم نگاهی به کسی انداخته باشه
حتی برای حضور غیاب ..
از اون طرف ایشون جز برترین استاد های دانشگاه بودن و برداشتن درس با ایشون عقلانی تر بود
من جز دخترای درس خون کلاس بودم،ولی این کلاس تنها کلاسی بود که خیلی برام کسل کننده بود.مخصوصا برای منی که یه دختر شاد بودم. پیرترین استادمون ۵۰ و خورده ای میخورد بهش.حتی سر کلاس اون هم انقدر کسل نبودم
جمعه شب،یه دورهمی با داییم اینا داشتیم
پدر بزرگ من قبل از فوتشون به خونواده های ما گفته بود اگر من با میلاد (پسر دایی ابوالفضلم...) ازدواج کنم یه زمین توی شهرستان رو به ناممون بزنن
بگو اسی ادامشو هستیم
اینکه میلاد واقعا منو دوست داشت یا بخاطر زمین اومد جلو،الله اعلم...!!
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست
تاپیک های به روز شده
28 ثانیه پیش
28 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
