تو اوج بیماری و غصه یه بار طی ماجرایی با یه خانم آشنا شدم. برامون جلسه گذاشت. بدون شهریه. فقط برای خدا. خییییلی محجوب و با ایمان بود. تا الان مثل ایشون رو ندیدم. صحبت که میکرد من حضرت فاطمه رو تجسم می کردم. خیلی تشنه ی حرفهاش بودم. زیاد از خونه بیرون نمیومد. همه ی زندگیش رسیدگی به شوهر و بچه هاش بود. دین رو جوری به ما یاد داد، که من هییییچ جای دیگه ندیدم. به غصه هام گوش داد، ولی به جای راهکارهای روانشناسی و مذهبی، بهم فهموند من یه زن با ارزشم. بهم فهموند همه ی عالم تو وجود زن خلاصه میشه. بهم فهموند چه قدر ارزش دارم. حتی یه بار در مورد قرآن و نماز و ...صحبت نکرد. بهمون یاد داد عقل چیه و چه طور ازش استفاده کنیم. میگفت عقل به کار بیفته خودمون میفهمیم نماز و قرآن و ....چیه؟
خلاصه بعد یه مدت منی که عشقم به رخ کشیدن زیباییم بود، جوری حجاب و چادر گرفتم که حتی ابروهام رو پوشوندم و ....
همه طبق معمول مسخرم کردند و می کنند. ولی اینبار من انگار نه انگار. چون ارزش خودم رو می دونستم. عاشق خودم بودم. اینقدر خدا وجودم رو پر از آرامش کرد که با هیچی عوضش نمی کنم. فکر کنید یه روزی من تنها بی حجاب فامیل بودم. ولی الان شدم تنها چادری. دوباره همه شروع کردند به. دخالت و آزار. این چه وضعیه؟ شوهرت ولت می کنه، حتی خانواده ی خودم هم میگفتند. تا این که یه بار شوهرم خیلی جدی گفت یا حجابت رو بکن مثل قبل، یا بچه ها رو ازت می گیرم و طلاق.
منی که یه روز هر خفتی رو به جون میخریدم که بچه هام رو داشته باشم، از ته دل بچه هام رو به خدا سپردم و گفتم خدایا حرف تو برام از بچه هام با ارزش تره.خیلی خونسرد چادرم رو برداشتم و به شوهرم گفتم من مشکلی ندارم. میرم. رنگ شوهرم از شدت شوک سفید شد. گفت دروغ میگی. قران آوردم و دستم رو گذاشتم روش و گفتم به قرآن بدون هییییچ شکی بچه ها رو میذارم و میرم. من خدایی رو که بهم ارزش و عزت نفس داد رو با هیییچ کس حتی بچه هام معامله نمی کنم. از اون به بعد رفتا شوهرم عین معجزه برگشت. منی که هر روز و ساعت هزار چله و ختم قرآن و ....برمیداشتم تا بلکه من رو ببینه، الان بدون هیییچ ختم و چله ای شوهرم عاشقمه. روزی چند بار میگه خدا زنی به زیبایی تو نیافریده. منی که از شدت بیماریهام شکسته و پیر شدم. اینا همش معجزه هست. دوست دارم به شما هم بگم. چون می دونم استاد من نظیر نداره و شاید هیچ وقت مسیرتون به یه همچون استادی نیفته. ناگفته نماند که از یه کلاس حدود پنجاه نفری شاید فقط پنج تامون عوض شدیم. چون سخت بود.
من بهتون خیلی نمازها و دعاها رو میگم. ولی اول باید درونمون رو پاک کنیم