2733
2734
عنوان

هر کسی با شوهرش مشکل داره یا کلا حاجت بزرگ داره بیاد

| مشاهده متن کامل بحث + 11438 بازدید | 405 پست
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2728
باشه میپرسم .من یک طلسم پیداکردم توی خونم میخام ببینم چ جور میشه باطل کرد


دو رکعت نماز بخون هدیه کن به حضرت علی و از ته دلت بگو خدایا تو بالاترین قدرتی و من به کسی به جز اعتماد ندارم. بعد هم طلسم رو بنداز توی آب روون مثل جوی آب یا رودخونه و شب هم راحت بخواب  

دو رکعت نماز بخون هدیه کن به حضرت علی و از ته دلت بگو خدایا تو بالاترین قدرتی و من به کسی به جز اعتم ...

میکم این طلسم محبت بوده میگم بایدتوی جا گرم باشه تا دل طرف گرم باشه ب عشق همسرش حالا میگم نکنه بندازم توآب نسبت به هم سردبشن.فقط ازاین میترسم 

میکم این طلسم محبت بوده میگم بایدتوی جا گرم باشه تا دل طرف گرم باشه ب عشق همسرش حالا میگم نکنه بنداز ...


عزیز دلم یعنی چی این حرفها؟؟؟؟من به چیزی وادارت نمی کنم. ولی از اساس این کارها گناهه. ما بحثمون توی گروه سر همین چیزهاست

آخ منم هستم یکی که شوهرش خیلی بی ادب وفحاشع کلا نمیشع بهش گفت بالا چشت ابروعه من که به خاطر جیگر گوشه هام میسازم ولی امید دارم یه روزی شاید خوب بشه شایییییید

لافتی الاعلی لاسیف الاذولفقار
2738

امشب بگم براتون که چرا اصلا من به هر بدبختی بود عضو نی نی سایت شدم.

من الان 37سالمه. 18ساله ازدواج کردم و تا 33سالگی زندگیم یک شکنجه ی مداوم بود. نمی خوام بازش کنم. ولی این رو بدونید که جوری افسردگی گرفتم که بچه ی یک سالم رو میزدم به حال مرگ. تا پای دیابت و ام اس پیش رفتم، ولی خدا بهم رحم کرد. تیروییدم از شدت غصه کم کار شد. روزهایی بود که تصمیم می گرفتم شیر گاز رو باز کنم و خودم و پسرم رو خلاص کنم. نماز رو گذری میخوندم. اعتقادم به خدا هم فقط زمان غمهام بود. به محض بر طرف شدن غمهام، دوباره گناه و گناه و ....استاد گرفتن چله های مذهبی بودم برای گرفتن حاجتهام.

خیلی جذاب بودم. هر جا میرفتم ازم تعریف می کردن و نگاه سنگین مردها رو روی خودم حس می کردم.  نکته ی جالب این بود که شوهرم اصلا ظاهر من رو دوست نداشت. خیلی من و چهرم رو تحقیر می کرد. برام سوال بود که چرا همه میگن خوشگلی، ولی شوهرم میگه زشتی. نگید از حسادت بوده. چون واقعا از ته دل از چهرم بدش میومد. چند وقت بعد یکی از آشناهامون ازدواج کرد. شوهرم خیلی واضح اون رو به رخ من می کشید و من فقط بی صدا می شکستم. سعی می کردم بیشتر از قبل آرایش کنم، توی جمع موهام رو بیرون بریزم و ....ولی انگار نه انگار. من با فامیل پدرم وصلت کردم. بعد از ازدواج حتی نزدیکترین کسایی که در فامیل پدری داشتم با هزار دلیل که خیلی پیچیده و طولانیه، کمر همت بستند تا من رو از چشم همسرم بندازن و موفق هم شدند. خیلی غریب و تنها بودم. همیشه تحقیر بود و متلک و ....

شبها تا صبح گریه می کردم. حالا فکر کنید این وسط یه اتفاق بد برای صورتم افتاد و یه تیکه گوشت اضافه ی بزرگ روی صورتم اومد. جراحی کردم. ولی بد تر از قبل برگشت. از غصه  سلامتیم رو از دادم. تحقیرها بیشتر شد. یه زن جوون جذاب پر انرژی تبدیل شد به یه زن خمود و مریض و عصبی. اگه عکس قبل و بعد بیماریهام رو بهتون نشون بدم، تفاوت چهرم رو باور نمی کنید. دیگه کامل از چشم شوهرم افتادم.

تا این که یه بار توی اوج غصه هام رفتیم مشهد. نشستم کنار حرم و دردل کردم و اشک ریختم و اون گوشت اضافه ی صورتم رو مالیدم به ضریح. یه لحظه از ته دلم گفتم یا امام رضا شما شفای زخم من رو از خدا بگیرید، من هم حجابم رو برای خدا حفظ می کنم. خدا شاهده زخمی رو که دکترها قطع امید کردند، توی دو سه روز بدون دارو محو شد و فقط یه رد باریک موند، که اونم برای اینه که یادم بمونه کی بودم و کی به دادم رسید.

یه کم حال و هوام بهتر شد، رفتار شوهرم بهتر شد. ولی بازهم حجابم هر از گاهی شل و ول میشد.تا این که بچه ی دومم رو باردار شدم. شوهرم به شدت جذب من شد. متاسفانه مادر شوهرم و لشکریانش دوباره ورود پیدا کردند  و دوباره من رو از چشم شوهرم انداختند. این بار رفتم مشاوره. البته به تنهایی. بارها و بارها. تشخیص همه یکی بود. مادر شوهرم یه بیمار روحی بود و بچه هاش رو هم مثل خودش بیمار کرده بود. گفتند ادامه نده. وگرنه تو هم بعد از مدتی مثل اونا میشی. ولی من دو تا طفل معصوم داشتم. خدا من رو ببخشه. چه قدر از شدت افسردگی من، کتک خوردند.

مرتب چله می گرفتم. انواع نماز و دعا ها رو میخوندم. ولی همه چیز موقت بود. این روال بیمار ادامه داشت تا سی و سه سالگی من. پانزده سال شکنجه وسط یک مشت پارانوئیدی و وسواس فکری.


تو اوج بیماری و غصه یه بار طی ماجرایی با یه خانم آشنا شدم. برامون جلسه گذاشت. بدون شهریه. فقط برای خدا. خییییلی محجوب و با ایمان بود. تا الان مثل ایشون رو ندیدم. صحبت که میکرد من حضرت فاطمه رو تجسم می کردم. خیلی تشنه ی حرفهاش بودم. زیاد از خونه بیرون نمیومد. همه ی زندگیش رسیدگی به شوهر و بچه هاش بود. دین رو جوری به ما یاد داد، که من هییییچ جای دیگه ندیدم. به غصه هام گوش داد، ولی به جای راهکارهای روانشناسی و مذهبی، بهم فهموند من یه زن با ارزشم. بهم فهموند همه ی عالم تو وجود زن خلاصه میشه. بهم فهموند چه قدر ارزش دارم. حتی یه بار در مورد قرآن و نماز و ...صحبت نکرد. بهمون یاد داد عقل چیه و چه طور ازش استفاده کنیم. میگفت عقل به کار بیفته خودمون میفهمیم نماز و قرآن و ....چیه؟

خلاصه بعد یه مدت منی که عشقم به رخ کشیدن زیباییم بود، جوری حجاب و چادر گرفتم که حتی ابروهام رو پوشوندم و ....

همه طبق معمول مسخرم کردند و می کنند. ولی اینبار من انگار نه انگار. چون ارزش خودم رو می دونستم. عاشق خودم بودم. اینقدر خدا وجودم رو پر از آرامش کرد که با هیچی عوضش نمی کنم. فکر کنید یه روزی من تنها بی حجاب فامیل بودم. ولی الان شدم تنها چادری. دوباره همه شروع کردند به. دخالت و آزار. این چه وضعیه؟ شوهرت ولت می کنه، حتی خانواده ی خودم هم میگفتند. تا این که یه بار شوهرم خیلی جدی گفت یا حجابت رو بکن مثل قبل، یا بچه ها رو ازت می گیرم و طلاق.

منی که یه روز هر خفتی رو به جون میخریدم که بچه هام رو داشته باشم، از ته دل بچه هام رو به خدا سپردم و گفتم خدایا حرف تو برام از بچه هام با ارزش تره.خیلی خونسرد چادرم رو برداشتم و به شوهرم گفتم من مشکلی ندارم. میرم. رنگ شوهرم از شدت شوک سفید شد. گفت دروغ میگی. قران آوردم و دستم رو گذاشتم روش و گفتم به قرآن بدون هییییچ شکی بچه ها رو میذارم و میرم. من خدایی رو که بهم ارزش و عزت نفس داد رو با هیییچ کس حتی بچه هام معامله نمی کنم. از اون به بعد رفتا شوهرم عین معجزه برگشت. منی که هر روز و ساعت هزار چله و ختم قرآن و ....برمیداشتم تا بلکه من رو ببینه، الان بدون هیییچ ختم و چله ای شوهرم عاشقمه. روزی چند بار میگه خدا زنی به زیبایی تو نیافریده. منی که از شدت بیماریهام شکسته و پیر شدم. اینا همش معجزه هست. دوست دارم به شما هم بگم. چون می دونم استاد من نظیر نداره و شاید هیچ وقت مسیرتون به یه همچون استادی نیفته. ناگفته نماند که از یه کلاس حدود پنجاه نفری شاید فقط پنج تامون عوض شدیم. چون سخت بود.

من بهتون خیلی نمازها و دعاها رو میگم. ولی اول باید درونمون رو پاک کنیم

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687