دختر خاله پدرشوهرم، ک میشه دختر نوه عمه بابام، مریضه سنش بالاهه، سرطان داره، اینا کلا باهاشون قهرن الکی، کل فامیل بابام خیلی دوسش دارن باهاشون رفتا آمد داشتیم، من زنگش زدم بعد شوهرم فهمید هزارتا حرف بهم زد، الانم پدرشوهرم در اومد بهم گف خودسرانه زنگ زدی بدون اجازه کسی و.... ، شوهرم سرکاره، انوقت خونم طبقه بالا پدرشوهرم ایناس، من اومدم بالا، زنگ زد ب شوهرم گف تو مرد نیستی، بخدایی ک بالای سرمه دردمو میدونه ن دختر توقع داری بودم از اول ن ازشون چیزی خاستم بی زبون و بدبختم، الانم مادرشوهرم رفته بود بهش گف، رفته بودن بیرون من همه کارا خونشونو کردم اخه یعنی ایقد کارم اشتباه بوده، بچه ها این متن مال چن ساعت پیشه ک تاپیک زدم، الان دوباره پدرشوهرم اومد صدام زد گف، تو گوه خوردی زنگ زدی، تو بدرد اشغالم نمیخوری، خیلی پررو شدی و.... ، بخدا من فقط گریه کردم، تاحالا بی احترامی بهشون نکردم، فقط کلفتی کردم، از بس گریه کردم سرم داره منفجر میشه😭😭