چند روز پیش خونه مادر شوهر رفتیم شبش چون خونه خاله شوهرم مهمونى بود آقا گفت امروز که سرم خلوته بریم برات چادرم بخریم گفتم مامانت اینا مى خوان ناهار بخورن گفت عیب نداره مامانمه ما ساعت ٢ رسیدیم خونشون ع گرى هاى مادر شوهرانه من چهار بار بهش سلام دادم و جواب سلام نداد و در ادامه روز همچنان بعله... قبلا هم ما فن هامون آب داده بود زندگیم گند خورده بود بازم براى ناهار دیر رسیدیم یه سینى غذا اورد گذاشت جلو پسرش من اصلا بد جنس نبودم اصلا بلد نبودم خیلى سر ساده و خنگ بودم اما تصمیم گرفتم بشم مثل جاریم خیلی بهم بر خورد که منو آدم حساب نکرد نه ناهار کوفتیشو مى خوام نه اخم و تخمشو! که ناهارم اون روز خونشون نخوردم بقیه رفتاراى بعد از ظهرشم یه نمونش این که من بچمو مى برم تو حموم مى شورم خودمم پوشکشو مى ذارم دم در وقتى من سطلو خالى کردم اومده پشت سرم اسپرى مى زنه حتما خودش گلبرگ هاى گل سرخ سر مى ده تو کاسه مستراح خیلی عصبانیم ببخشید😐 امروز زنگ زده من جواب ندادم. هدفون تو گوشم بود مى ورزشیدم. دخترمم خواب بود حالا آمار منو مى گیره کجا بودى؟ رفت رو پیغامگیر آخه لامصب!!! به تو چه!!! تو همش ولى تو کوچه ها کسى چیزى گفته؟!؟!؟! از وقتى مى ره این جلسه ملسه ها خیلی عوضى شده. به اسم دین چه چیزایی که یاد نمى دن به هم!!!😡 مى گه با جاریت مگه کى حرف زدى؟! گفتم تولدشو تبریک گفتم گفت تولدش کى بود؟! گفتم اون روز که اومدن خونتون. گفت عه مشغله نمى ذاره که آدم چیزى یادش بمونه من هم آشغالیتم گل کرد گفتم شما که مشغله اى ندارى! شوهرت که صبح مى ره شب میاد بچه تو خونه ام که ندارى خخخخ حالش گرفته شد خداحافظى کرد ولى دلم خنک شد🤓 خوب کارى کردم؟!
یکی از فانتزی هام اینه که اسم کاربریم klhggjlhggdghjkvfg باشه بچه ها میخوان تو تاپیک ها صدام کنن راحت باشن
زیاد متوجه نشدم.ولی اگه حرفت از سر بدجنسی بود هم چیز بدی نبود
فرض کن من ادعا کنم تو.خونمون یه اژدهای بزرگ دارم و تو بگی اژدها افسانه است و وجود نداره.آیا درسته من بهت بگم ثابت کن نیست؟نه..من که ادعای وجودش رو دارم باید ثابت کنم اژدها تو خونمون هست :))...
خوب گفتی ...خخخخ من نمیتونم چیزب جواب بدم و البته خداروشکر مادرشوهرم به خاطر این اخلاقم و چون سر به سرش نمیذارم باهام خیلی خوبهِ برا جاریا گاهی قیافه میاد ولی برا من نه،یه بار اومد اونم بعد 5 دقیقه منت کشی کرد که از پسرم ناراحت بودم
من بودم غذارو از جلوی شوهرم برمیداشتم میخوردم به شوهرم میگفتم تو گفتی عیبی نداره الان گرسنه بمون تا دیگه برا ناهار دیر نرسی. اونوقت حسابی حال مادرشوهر جا میومد