من یه دختره ۱۶ سالم که پدرم خیلی ادمه بداخلاقو بی عاطفه ایه و حرفا و نظرات من و خانوادم براش اهمیتی نداره و منو کتک میزنه
همین امروز بخاطره یه سروصدای کوچیک که کردم و نتونست ظهر راحت بخوابه اومد با چوب کتکم زد جای زخمشم رو دستمه اما بازم جلوش گریه نکردم و التماسش نکردم که کتک نزنه داداشمم وقتی بچه بود کتک میزد اونم خیلی زیاد الانم که بزرگ شده با این حال از بابام میترسه و نمیتونه حرفشو بزنه
هیچوقت دوسش نداشتم اون پدره خوبی برای منو داداشم نبود و همینطور شوهره خوبی برای مامانم.
همیشه حسرت پدرای بقیه رو میخورم که چرا پدره من مثله اونا نیست چرا بچه هاشو دوس نداره چرا برای ما تلاشی نمیکنه نه اخلاقش خوبه نه وضعه مالیش هیچ دل خوشی ازش نداریم فقط تو یه خونه زندگی میکنیم و زیره یه سقفیم وگرنه مثله یه غریبه می مونه برام فقط فکره خودشه و آینده مارو نمیبینه
آرزو میکنم هرچه زودتر بزرگ بشم و روی پای خودم وایسم اما میترسم اون موقع هم جلومو بگیره تنها امیدم به آیندس که اگه اونم خرابش کنه...
سنی ندارم ولی خیلی افسرده شدم روزی نیست که گریه نکنم حتی اگه کتکمم نزنه روحیم خراب شده بعد تازه میپرسن چرا مثله دیوونه ها رفتار میکنی یا مامانم میگه چاره ای جز عادت کردن نداری و..
لطفا بگین چیکار کنم؟ چجوری با همچین ادمی تا سالها زیره یه سقف زندگی کنم؟ تا کی باید منو داداشمو مامانم به پای اون بسوزیم؟ پس کی به ارامش میرسیم؟