دوستان شوهرم خیلی دوسم داره هر چی ام بگم نه نمیگه
ولی یه چیزاییش خیلی رو مخمه،مثلا خیلی وابسته خانوادشه،خیلیییی مامانش بگه فلان چیز خوشمزه نیست شوهرم منم میگه آره طعمش بده،بدون هیچ دلیل خاصی،خانوادش خیلی صمیمی ان،دوست دارن از همه چیز همه خبر داشته باشن،همه دختر پسراشم همینجورن،
من هفته ششم بارداریبارداریمه کسی خبر نداره هنوز،خیلی اذیت میشم این روزا،شوهرم میبینه خونه به هم ریخته اس،میره مامان باباشو میاره خونمون،اصلا یکبار نشده تنها بره اونجا و مهمون با خودش نیاره،یه بار ساعت ۱ ظهر زنگ زد داداشم و زن داداشمو میارم ناهار درست کن،گفتم ناهار خودمون آمادست از بیرون بگیر،چه وقت خبر دادنه،حالا امروزم دید اذیتم کلا خواب بودم رفت یه وسایلی مال مادرش بود تحویلش بده رفت با خودش مهمان اورد،اینم بگم شوهرم خودش به زور میارشون،حالا خودشم زنگ نزدا،به خواهرش گفته بود اون پیام داد مامان بابام با مصطفی دارن میان
حالا رفته برسونتشون خونشون،عصبیم کرده