مشهدم
دکترم پریسا نجفی
بیمارستان سینا
منم از طبیعی خیلی میترسیدم جوری ک همش از اینو اون میپرسیدم دردش چطوره ؟؟؟؟؟هر کیم یه جور تعریف میکرد بیشتر میترسیدم همه میگفتن مثل پریودی هست ولی من اصلا یادم نبود حتی درد پریودی چجوری بود!!!!!!!!
تا این ک هفته 37 شروع کردم پیاده روی و ورزش تو خونه{بشین پاشو اروم/اسکات پا اروم/راه رفتن تو خونه اروم/حالت سجده بودن و نفس عمیق کشیدن /}
کلاسای امادگی زایمان نرفتم چون هم راهش دور بود همم زیاد پولی نداشتیم همه رو نگه داشته بودیم واسه زایمانم و بعد زایمان
38 هفته ک وارد شدم با شوهرم رفتیم کوهسنگی و کلی پله بالا و پایین رفتم و کلی پیاده روی داشتم به اصرار شوهرمم سوار قایق پدالی شدم ولی شماها سوار نشید خیلی خطرناکه منم کلی بعدش غر زدم سر شوهرم بابت این موضوع
38 هفته 3 روزم بود ک از صبح هی لباسم خیس میشد ولی چون عفونت و ترشح زیاد داشتم از قبل جدی نگرفتم ظهر خواب بودم یهو بیشتر از قبل خیس شد شک کردم کیسه ابم باشه نوار گذاشتم چند بار زور زدم و سرفه ک اگ کیسه باشه بفهمم ولی نوار خشک بود دیگ بیخیال شدم تا 4 بعدازظهر رفتم دستشویی اومدم بخوابم یهو درد پیچید تو کمرم تا 4 و نیم کم بود بعد یهو زیاد شد هر 5 دقیقه تو خونه راه میرفتم و نفس عمیق میکشیدم ارومم نمیکرد دراز میکشیدم ارومم نمیکرد میشستم
تا ساعت 6 زنگ زدم دکترم گفت برو دوش بگیر یا قرص استامینیفون ساده بخور اگ زایمان باشه دوباره دردت برمیگرده ولی نه دوش گرفتم نه قرص اینقد حساس بودم یه دونه قرص تو بارداریم نخوردم ترسیدم چیزی بشه دوشم نگرفتم چون موهام بلند بود خشک کردنش سخت بود واسم مخصوصا تو اون اوضاع
دیگ ساعت 8 شب شوهرم اومد خونه و راه افتادیم بیمارستان شانس منم اینقد ترافیک بود 9 رسیدیم و هم ماما معاینه کرد گفت سریع بستری بازم دردی نداشتم فقط کمرم میگرفت از دل درد و اینا خبری نبود ماما گفت 5 سانتی برو بخواب دقیقا ساعت 9 شب بود رو تخت دراز کشیدم موقعی ک دردم میومد فقط نفس عمیق میکشیدم ارومم میکرد اصلا جیغ و داد و فریاد نداشتم همه فکر میکردم فردا زایمانمه زود اومدم دیگ ساعت 10 کیسه ابمو پاره کردن دیگ از اونجا دردم به دلمم زد چون فقط بچه خالی بود شکمم درد میکرد هر وقتم ک درد میومد سراغم همراه نفس عمیق زورم میزدم ک زودتر باز بشه زایمان کنم
دیگ 10 رفتم رو تخت زایمان جات خالی کولر گازی هم دقیقا رو به روم مرداد هم بود هواااااااااا گرررررررررررررررررررررم کولر گازی رو هم گفتم گرممه زیاد کنید لطفا اونا هم از خدا خواسته زیاد کردن {اخه تو بخشی ک خانوما میان ک موقع زایمانشون برسه کولر رو خاموش کرده بودن چون یکی از خانومای باردار سردش بود }
دیگ 10 و ربع دکترم اومد سریع کارشو شروع کرد گفت هر وقت دردت اومد زور بزن دیگ من هم نفس عمیق مکشیدم همم زور میزدم دیگ ساعت 10 و نیم بچم اومد بیرون
اونم بی صدا اصلا گریه نمیکرد منم نگران چرا گریه نمیکنه پرستارا هم هی قلقلکش میدادن یکم صداش در میومد باز ساکت میشد دکترم میگفت مثل مامانش بی صداس
وقتی بردنم تو همون بخش قبلی همه میگفتن میخوان ببرنت سزارین بشی گفتم نه تموم شد اونا هم تعجب ک چرا صدای گریه بچه نیومد
بی حسی و بی دردی هم خواستم ولی دیگ تا شوهرم رفت فرم و بگیره و وقتی اورد پرستارا گفتن زایمان کرد تموم شد خلاصه ک قشنگ فهمیدم قدیمیا چجور بدون هیچی زایمان میکردن
فقط میتونم بگم موقع درد اصلا خودتو سفت نگیر شل کن و فقط نفس عمیق بکش و زور بزن {زور الکی نه ها وقتی دردت اومد زور بزن }
این شد ک من سریعم سرپا شدم دو ساعت بعد زایمانم بلند میشدم تو بیمارستان راه میرفتم دستشویی میرفتم دخترمو تونستم نگه دارم و کارامو بکنم کسی هم پیشم نبود اونشب تنها بودم ....خلاصه شد بهترین زایمانم ک واسم خیلی شیرین و راحت گذشت
ببخشید خیلی طولانی شد
اگ سوال دیگ هم داشتی در خدمتم