یادتونه با همسرم از آلمان اومدیم ایران و کل پولامو بهش دادم و خیلی بدبختی سرش کشیدم و بچه دار هم نمیشدیم چون شوهرم بدنساز بود و هورمون میزد و یادتونه چقدر تایپیک میزدم و از زندگیم میگفتم؟ 💔😔یادتونه چقدررر دکتر رفتم و با اینکه شوهرم یه قرون از پولای خودم حتی خرجم نکرد ناامید نشدم و فکرمیکزدم مشکل فقط از منه؟؟ هرکس میخواد از زندگیم بدونن تایپیک هامو بخونه... خلاصه بگم شوهرم همه پولامو بالا کشید و جلوی چشمم رفت با یه زنی که پسر ۱۴ ساله داشت...به منم گفت اینجا ایرانه هرکاری دلم بخواد میکنم و میخوام اصلا یا ده نفر صیغه کنم...اگه ناراحتی جمع کن برو... گفتم پولموبده .گفت ثابت کندول دستم دادی..💔من و با کلی بدبختی ول کرد و رفت با اون زنه همخونه شد...آخر سر هم رفت دادگاه تقاضای طلاق داد و گفت زنمو دوست ندارم.... من و طلاق داد....الان فقط به درگاه خدا میگم چرا؟؟؟ جواب عشق و اعتماد من این نبود....نگید خوب طلاق نمیگرفتی... نمیشد شما هم جای من بودید جدا میشدید.. زنه میدونست همسرم زن دارع اما در باغ سبز نشونش داد و روی دل شکسته من خونشون روساختن و جلوی چشمم شوهرم چمدونشو بست و رفت. به منم گفت خونه رو زود تخلیه کن و جهیزیه ا ت و ببر.... من و تو یه روز وحشتناک دلگیر ول کزد...دارم میسوزم