من دو روز بیمارستان بودم برای سزارین دخترمم اون موقع دقیقا دوسالش بود پیش پدرشوهر مادرشوهرم گذاشته بودمش و اولین بار بود که تنهاش گذاشته بودم وقتی از بیمارستان ترخیص شدم اومدم خونه داشتم دق میکردم از دوری دخترم همش به شوهرم میگفتم زودتر برو دخترمو بیار یکی دوساعت بعد دیدم صدای در میاد منم سینه ام توی دهن بچه ام بود داشت شیر میخورد مادرم در رو باز کرد دیدم دخترم با خنده پرید تو یهو چشمش که به من افتاد که یه بچه کوچولو داره ازمن شیر میخوره خنده توی دهنش ماسید قشنگ قیافه اش یه جوری شد😥😥یواش
یواش اومد کنارم تا حالا بچه به اون کوچولویی ندیده بود خیلی داشت تعجب میکرد هیچیم نمیگفت انگار دهنش قفل شده بود اومد یه کم سَر بچه رو ناز کرد منم افتادم گریه براش خیلی تعجب زده شد یهویی😭😭دوس نداشتم وقتی میاد بچه رو اونجوری توی بغلم میدید دوس داشتم کم کم باهم میرفتیم بغلش میکردیم که دخترم کم کم به قضیه عادت کنه...
ولی خیلی زود به هم عادت کردن و ماشالله الان عاشق همن دوتا آجی عشق مامانشون❤️🥰