من یک پرستارم🤍💉
جریان خودکشی مریضی ک زیر دستم جون داد
۱۷ اردیبهشت سال ۱۴۰۱ بود
یه جوون خیلی خوشگل و بلند قد رو دراز ب دراز رو تخت انداخته بودن
اسمش حسام بود
قرص خورده بود بعد خودشو رو حلق آویز کرده بود و کمی نفس داشت لحظه های آخرش بود . همین ک رفتم بالاسرش با دیدن بی کس بودنش دلم خیلی براش سوخت
خدا میدونه من و همکارانم تمام تلاشمون رو کردیم. . از انواع نفس ها بگیر تا هرچیزی . شست و شو معده. هرچی هرچییییی. ولی برنگشت
مشخص بود پشیمونه
چقدم زیبا و خوش بر و رو بود
هیچکس باهاش نبود جز همسایشون
همسایه فهمیده بود ک خودکشی کرده . واحد بالایشون بود.
خودشو ب در وردی خونه آویز کرده بود
به همسایشون گفتم چ نسبتی باهم دارین؟گف همسایشونم والا
البته بگم ک اون همسایه با پلیس تماس گرفته بود و بیگدار خودش نیورده بودش بيمارستان
گف این پسر چند مدتیه پدرش فوت شده و سر مسائلی با زنش به مشکل خورده امروز صدای دعواشون میومده و بعدش خانمش از خونه رفته
وقتی میبینه ساکت شدن میاد پایین و با اون صحنه مواجه میشه ..... ((حلق آویز شدن))
این گذشت و خیلی فکرم مشغولش بود
چشماش جلوی چشمم بود
نگاهش و چهره ناراحتش
شب خوابشو دیدم خدا شاهده اولین بيماري بود ک خوابش رو میدیدم
خواب دیدم یه آقا که انگار پدرش بود وایساده بود بالا سرش و اون حسام تو گودال بود
یه فرد سبز پوش از روی یک کوه بلند برای گودالی ک حسام توش بود سنگ های آتشین پرت میکرد و پدر حسام هی میومد جلوی اون سنگا که به پسرش نخوره
با وحشت از خواب بیدار شدم
[ازتون خواهش میکنم خودکشی نکنید واقعا عذاب الهی داره. بخدا از این دنیا راحت میشید ولی وارد دنیای سخت و بد دیگری میشید]
@sisili70