۱۷سالمه تازه ازدواج کردم
پدرشوهرم عمومه ،مادرشوهرم گاهی میره خونه داداشش که یه شهر. دیگه هست
کسی نیست برای پدرشوهرم غذا درست کنه خونه ما کنار خونه منه چندباری من درست کردم براش گفتم بیاد خونه من با اینکه وظیفه من نیست چون ۴تا دختر داره و و یه جاری دیگه دارم
امشب یکی از خواهر شوهرام گفت فقط من به فکر بابام هستم من گفتم منم همیشه تمام تلاشم رو میکنم فقط دفع آخر مریض بودم یکم دیر شد گفت تو فقط یه بار استثنا درست کردی گفت انشاالله خدا شفات بده💔 جلو همه حتی جاریم من که تا حالا ندیدم تو کاری کنی خونه بابا
بخدا استین هام خیسن الان داشتم براشون ظرف میشستم
بنظرتون چیکار کنم دارم میمیرم اخه من هم سن اونم باهام لج میکنه اخه دفع اولش نیست دیشب داشت پشت سرم حرف میزد با جاریم تو اتاق