2777
2789
عنوان

زندگی من🌟۶

| مشاهده متن کامل بحث + 1665 بازدید | 132 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بعدش نشست مسخره کردن من که آره بابا خانوم ژیمناستیک کاره و همش پزشو میده چی بلدی رو کن گفتم توخودت از کشتی گیریت رو کن چندین ساله کشتی گبری اومد سمتم گفت بیام؟😂 گفتم برو بابا مگه حتما حریف تمرینیت باید من باشم گفت همینه که هست خب کشتی به دونفر احتیاج داره الان تو رو کن بعدا منم رو میکنم داشت خیلی حرصمو درمیاورد منم از لجش تو اون بارون و سبزه و گل اینا مجبور شدم پل بزنم یه حرکت تو ژیمناستیکه گفت نه بابا خوشم اومد انعطاف پذیریا بعدش کمرمو گرفت و به سمت بالا هدایتم کرد دستمو با لباس سفید خوشگلش تمیز کردم و کرم خودمو ریختم عصبی شد و گفت الی این چه کاریه توروخدا لباس به جهنم الان من ابنجور برگردم؟زشت نیست به نظرت؟

گفتم ببخشی خب دستم اینجور بود بلندم کرد سهوا دستم خورد بهت گفت آها کاپشنم که تنمه میتونستی دست بزاری پشتم گفتم ببخشی دیگه الان چیکار کنم لباسمو درارم بدم بت گفت آره😂😐بعدشم باهمون عصبانبت نشست تو ماشین اه اه بداخلاق پررو😐خیلی لوسش کرده بودم انگار وقتشه یکم رو بش ندم دیگه منم نشستم تو ماشین خوشم از یه کارش میاد که پیش بقیه جوری رفتار نمبکنه که ناراحت از چیزیه و همه عصبانیتاش واسه خلوت خودمونه یهو همینجوری داشتیم خوراکی میخوردیم دیدم نگین چاقو گذاشت گردن رلم همبنجور مات موندم گفتم نگین این چه کاریه بردارش خیلی میترسیدم چیزی بشه میدونستم شوخی میکنه ولی خیلی از اتفاقا توهمین شوخیا میفته آخه قبلنا میگفت یبار این حرکتو بزنیم ببینیم واکنششون چیه یهو رلم یه چاقو از داشبورد ماشین برداشت و گفت باکی در میفتی و خندید منم اشکم دم مشکممه نشستم گریه کردن و پیاده شدم سریع پیاده شد پشت سرم الی الی واسا من داشتم راه میرفتم آروم موهام خیس خیس بود سمتم اومد باز پیشونیمو بوسید (این رسما دیگه عادت شد ه بود براش یبار اجازه دادمش🤦‍♀️)

وگفت دردت بجوونم شوخی بود بجون خودت نمیدونستم اینقد دل نازکی گفتم هنو هیچی از رفتارو اخلاقام نمیدونی و همش اشک میریختم اشکامو پاک کرد و دستمو محکم گرفت نگین رو ناراحت دیدم نگین خیلی از رابطه ما عصبی بود چون از رلم خوشش میومد خیلی وقتا وقتی دعوامون میشد میخندید و میگفت باهاش کات کن خلاصه یجوری نگین از چشمم افتاده بود ولی نمیتونستم به روش بیارم آخه ۱۶سال از وقتی که بدنیا اومدیم کنارهم بودیم نمیشد که سریع ولش کنم بخاطر یه پسر ولی رفتاراش درست نبود به هرحال من کم کم رو رلم حساس شده بودم نشستیم تو

ماشین و رلم یه گردنبند داشت که خیلی براش با ارزش بود بهم گفتش الی هروقت برام از همه بالاتر باشی و عاشقت باشم اونو بهت میدم بعدا میفهمین بعد چند وقت اون گردنبند چیشدولی اون روز یه یادگاری خوشگل بهم داد که هنوزم دارمش و وقتی دستم میگیرمش کلی حس خوب میگیرم بگذریم

برگشتیم خونه نگین گفت آبرومونو بردی این گریه چی بود گفتم جهنم حالمو بد کردین میخاین چیکار کنم گفت الی کم نقش بازی کن چیشد بعد دوماه فورا بهش حس پیدا کردی گفتم اونش به خودم مربوطه توکه یروزه به علی حس پیدا کردی و عشقم عشقم میکردی خلاصه دعوامون شد و من رفتم تو اتاقم و همش به امروز فکر میکردم شب شد نگین سریع اومد تو اتاقم و زار زار اشک میریخت گفتم چته هیچی نگفت نمیتونست حرف بزنه تا اینکه گوشیشو نگاه کردم....

چند سالتونه؟ چه قدر رفتارها بچگانه ست اگر هنوز سنت کمه این کارها میکنی خدا عاقبتت بخیر کنه واقعا

۱۹ دیگه همینم که هستم ایجور بزرگ شدم 🤦‍♀️رفتارهای بچگانه زیاد داشتم به هرحال اون موقعم ۱۶ساله ام بوده هزاران رفتار دیگه م هست که درادامه میخونین دیگه به ابنا نمیگین رفتار بد😂ولی الان بهترشدم نسبت به قبل

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792