خب داشتم میگفتم ساعت ۴ بود در حال چت تو ی تلگرام بودیم که یهو گفت دوستم زنگ زده باید برم بدون اینکه من کلمه ای بگم آف شد و رفت من اولش یکم ناراحت شدم اما به دل نگرفتم چون حتما دوستش کار واجبی داشته که سریع اف شده نشستم با مرتب کردن اتاقم خودمو سرگرم کردم دوستمم خونه نبود رفته بودن زیارت رسما تنها مونده بودم دلشوره داشت قلبمو چنگ میزد زنگی به دوستم زدم که ببینم چه ساعتی برمیگردن که گفت عصری برمیگردیم ساعت داشت میگذشت که دوستم(نگین) برگشت برام چن تا سوغاتی خوشگل آورده بود ولی اون لحظه هیچی جز پی امی از طرف اون خوشحالم نمیکرد اخه نگران شدم که دوستش چیکار داشته یا شایدم اصلا من براش مهم نبودم خواسته اینجوری تمومش کنه و همون دوست معمولیم نباشیم کم کم بهش عادت کرده بودم ساعت ۱۰ شد هنوز که هنوزه خبری نشده تصمیم گرفتم باهاش تماس بگیرم ببینم اصلا گوشیش روشنه یانه زنگ میهورد اما جواب نمیداد داشت شکم به یقین تبدیل میشد که یکساعتی گذشت گوشیم زنگ خوردش خودش بود سریع گوشیو برداشتم با دلهره گفتم کجایی تو دقیقا حالم بدشد گفت پاسگاهم حالم بده گوشی دست سربازه یکم دیگه بیام بیرون میزنگمت ناراحتی قشنگ از صداش مشخص بود همین که گوشیو قطع کردم شرشر اشک میریختم دست خودم نبود مگه چیشده که پاسگاهه اون که آدم خوبیه مگه خلافکاره چیشده خدا همش مغزم همین سوالارو ازخودش میکرد ۱۲شد اما برنگشت یهو علی رل دوستم بهم زنگید که پسر عمه رل خودم میشه گفت الی نگران نباش من اینجام ممکنه یکم دیر بیان بیرون گفت بگمت که تو بخابی تو فکرش نباشی گفتم نه بابا خواب چی تا نیاد نمیخابم ساعت ۲شد یه شماره ناشناس زنگ زد جواب ندادم پی ام داد که برگشتم الی گوشیم پاسگاهه این شماره مامانمه تا گوشیمو پس میدن با این ازت خبر میگیرم و بعدش زنگیدم گفتم چیشده یهو باحالت بغضی که نمیتونه بشکنه گفت الی محمد خودکشی کرده فلبم ترکید محمد صمیمی ترین رفیقش بود😔 (روحت شاد)۲۰سال بیشتر نداشت که سر دختر داییش خودکشی کرده بود آخه خانواده داییش با ازدواجشون مخالفت داشتن و مدام باهم دعوا میکردن اینم عصری پی داده بود رل من که میخام خودکشی کنم رلم میگفت همیشه اینجور که میگفته میرفتم پیشش میگفت شوخی کردم که بیای پیشم آروم شم یکم بترسی اما اینبار رلم دیر رسیده بود و اونم توی باغ خودشو دار زده بود هنوز که هنوزه رلم هربار اسمش میاد کلی حالش بد میشع چون اون خودش گردن رفیقشو تز طناب بیردن کشیده بودو برده بود بیمارستان حتی خانوادشم خبر نداشتن و گوشیش سر این پاسگاه مونده بود که زنگاشون چک بشه ببینن خودکشی بوده با چی چون آخرین تماسش با رل من بوده😔
تمام داستان زندگی من مو به مو تعریف کردم بدون یکم اضافه یا کم کردن ازش امیدوارم خوشتون بیاد❤