یه دفعه با شوهرم دعوامون شد من رفتم خونه بابام اینا اصفهان بعد از یک ماه شوهرم اومد دنبالم منم دلم پر میزد برم خونم
خلاصه دم رفتن با مامانم بحثشون شد مامانم گفت حق نداری باهاش بری یه غروب مزخرفی هم بود
شوهرم رفت با دل شکسته
منم موندم تو خونه دم غروب هوا تاریک با دل شکسته با آهنگ نزدیکتر از رگم چجوری بهت بگم نمیدونی مگه دق میکنم اگه دورت کنن ازم .....
خلاصه ک تلخی اون حال تا الان همراهمه
انقد اونروز حالم بد بود ک به زور نفس میکشیدم