کیا مثل من شوهرشون تو خانواده ی پدری ازه همه دلسوز تره

اخ پدرشوهرمنم از اول منو نمیخاسته،شوهرم میبینه اون بامن بده بیشتر میچسبه بهش

خب چرا شوهرت نمیگه ک حالا داریم میریم بچه منم ببریم؟ 

واای تورو خدا چقدررر شبیه همدیگه هستیم،حالابدتراینکه برادرشوهرم از ترس زناشون بامن ودرکل باهیچکسی حرف نمیزنن وگرم نمیگیرن اما شوهرمن اینقدر دور زنای اونا رومیگیره

چونکه باباش گفته بچه تو نیاد میگه چشم،،پدرشوهرم خیییلی حسادت پسرمو داره وهمش سعی میکنه شوهرمو از پسرم دور کنه،بخدا یه عیبایی رو پسر شش سالم میزاره فقط برااینکه به شوهرم بگه بچت بده واونم تایید کنه

اگر از چیزی ناراحت میشی دلیلش رو بگو ولی قهر نکن.درباره توجه و محبت به خانوادش هم سعی کن عادت کنی چون نمیتونی از سرش بندازی و فقط خودت بده میشی توی چشم همسرت.

بگو اونا داداش تو نیستن فقط تو داداشی

هر چیزی حساب داره

نمیشه ک

همسر منم اینجوریه . انگار وقتی ازدواج میکنن تازه یادشون میوفته خانواده دارن باید بهش برسن . یعنی از جون مایه میزاره ها از اونا اشاره از این ب سر دویدن .  ی بار من پری بودم پدر و مادرش میخواستن تو مراسم  خواستگاری فامیلشون شرکت کنن ‌. دو تا برادر شوهر مجردم دارم ک یکی شون ماشین داره بسی تنبل . ب اونا نگفتن ببرشون مراسم . ب همسرم گفتن . من یکم تو دل درد اغراق کردم ک بمونه پیشم برادرشوهرم ببرشون .  فقط بهم مسکن داد اونا برد خونه فامیلشون .خونه شونم اطرافه تهرانه. موقعه برگشت خانواده ش گذاشت خونه شون .راه افتاد بیاد خونه ماشین خراب شد . مسیر ۲۰ دقیقه ای رو دو ساعت با ماشین امد . منم خودمو زدم ب خواب بعدم شاکی شد ک چرا من نگران نشدم زنگ بزنم بهش 😑

 ایراد از خودشه . خیلی جان فشانی میکنه . بارها بهش گفتم اما درست نمیشه .دیگه برام عادی شده . البته خواهرش برامون برنامه ریخته بود ک ما اونا رو ببریم مراسم خودمون  شام بریم خونه مامانم . بعدش اونا رو ببریم خونه شون . منم دوست ندارم کسی برام برنامه بریزه . دل درد بهونه کردم نرفتم البته ب همسرم گفتم تا زمانی ک برادرت خونه س نباید ب تو بگن اونم الکی بهونه اورد قراره برای مغازه برادرش جنس بیارن . گفتم کدوم شرکتی شبا جنس میبره دم مغازه چیزی نگفت . میدونم برادرش تنبله . نخواسته ببرشون