سلام دوستان امروز همه چی اوکی بودکه حاظر شدیم بریم بیرون مادرشوهرم یهو میوه داد به بچمو صورتشا نشست نوماشین یک کلمه گفتم فقط چرا صورت بچه کثیفه که یهو شوهرم قاطی کرد ودادوبیداد که آره پدر مادرتوخوبن فقط وجرفای زشت دگ پشت سر خانوادم حرف زدن شماباشی چکار میکنی با این همسر که انقدر حساس رو خانوادشو اعصاب زنو بچه خودش واسش مهم نباشه اولویت زنیش فقطو فقط پدر مادر خودش شما باشی متنفر از حانوادش نمیشی دیگه خسته شدم از زندگی کردن با اونا کاش حداقل تعادل میداشتن بهم یبگید چکار کنم باهاشون کم آوردم.
ازونجایی که درمورد هر موضوعی نظر نمیدم ؛ پس اگه نظرمو یه جا گفتم که مخالفش بودی لطفا ریپلای نکن نمیخوام متقاعدم کنی،چون نظرم طبق تجربه خودمه😊••••••• امروز دوم شهریور۱۴۰۲با خودم عهد میبیندم که بجز راهنمایی و مشاوره در حد درک و فهم خودم از موضوع بحث؛ در هیچ تاپیکی پست نگذارم و البته بجز موارد فان ؛؛ و هیچوقت در تاپیک های تعریف از خانواده اعم از پدر،مادر،خواهر،برادر،همسر و فرزند شرکت نکنم ،چون هروقت شرکت کردم بعدش کلی انرژی منفی روانه زندگی خودم و اون افراد شد!!! •••••••••روابط دوستانه یا عاشقانه تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش،باید منبعی برای آروم شدن تو، پیشرفت خوشحالی و آسون تر شدن مسیر زندگیت باشن، اونا باید باشن تا از زندگیت لذت بیشتری ببری و حالت خوب باشه کنارشون نه برعکسش،زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست•••••••••