خواهر شوهر من یه بار رفته بود مسافرت از اونجا واسه جاریم مانتو مجلسی و شال اورده بود واسه منم یه مانتو پارچه ای
منم تازه ۱۰ روز شب و روز خونه مادر شوهرم بودم که نظم زندگیش بهم نخوره اونم واسه جاریم چادرمشکی گرونقیمت اورده بود واسه منم چادر خونگی
منم اونقده گریه کردم واسه فرق گذاشتنشون به همسرم نگفتم بعدا خودش فهمیده بود گفت فرق گذاشتن کار خوبی نیست خواهر شوهرم برگشت گفت حسودی هم کار خوبی نیست