دقیقا یک ماهی میشه که از شهر خودمون اومدیم رینه ، آمل .
هم برای کار شوهرم،هم برای عوض شدن حال و هوامون..از روزی که اومدم بابام باهام قهر کرده میگه چرا با من مشورت نکردی ،چرا رفتی جایی که حتی یک نفر هم آشنا نداری.
یک ماه گذشته اما یبار هم بهم زنگ نزده هر دو سه روز من بهشون زنگ میزنم.،خیلی امروز دلم گرفته ،اسمونم ابریه،خلاصه از این همه بی کسی دلم گرفته.از اینکه چرا درکم نمیکنن،اخه قبلاً هم که اونجا بودیم خانواده خودم سالی یکی دو بارمیومدن خونمون،الان همش میگن چرا رفتی اونجا دیگه ما نمیتوانیم بیایم راه دوره و فلان.
شما اگر جای من بودین چیکارمیکردین،شوهرم اونجا بیکاربود.الان ک اومدیم همش عذاب وجدان دارم میگم چرا خانوادم اینجوری رفتار میکنند ،مگه من خلاف شرع کردم.همیشه بابام میگفت زن باید تابع شوهرش باشه،..ولی حالا.....